مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان

مشخصات كتاب

سرشناسه : ورعي، جواد، - 1328

عنوان و نام پديدآور : مباني ديني و سياسي برائت از مشركان/ تاليف جواد ورعي

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1379.

مشخصات ظاهري : ص 166

شابك : 964-6293-74-35000ريال

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : برائت از مشركين

رده بندي كنگره : BP188/8/و4م2 1379

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 79-2605

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص: 7

مقدمه

«برائت از مشركان» از اصول مسلّم واجزاى لاينفك مراسم عبادى- سياسى حج ابراهيمى است و اين حقيقت با اندك تأملى در زواياى مختلف اين فريضه بزرگ الهى آشكار مى شود. چنانكه مراجعه به منابع و مآخذى كه عهده دار تبيين ابعاد گوناگون آن است، بر اين واقعيت گواهى مى دهد. امام خمينى قدس سره كه به حق، احياگر اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در عصر حاضر است، تلاش فراوانى در جهت احياى اين فريضه، به ويژه بعد سياسى آن نمود و مسلمانان عالم را با زواياى ناشناخته، مغفول وفراموش شده اين فريضه روحبخش و عزت آفرين آشنا ساخت. معرفى ابعاد مختلف حج، كه در سيره نظرى و عملى حضرت امام متبلور است، به طرق گوناگون يكى از وظايف رهروان آن عزيز راحل است. در همين راستا معاونت آموزش و

ص: 8

تحقيقات بعثه مقام معظّم رهبرى در سال 1376 ش.

موضوعاتى را در اختيار محققان و پژوهشگران نهاد تا با تلاش علمىِ خود بخشى از هدف يادشده را تحقق بخشند.

اين اثر با عنوان «مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان» اجابتى به اين دعوت بود. قبل از ورود به بحث، ذكر نكاتى به عنوان مدخل ورود به بحث، خالى از فايده نيست:

1- اين بحث، به مقدار ثلثِ حجمِ فعلى و با عنوان «مبانى دينى برائت از مشركان» در قالب يك مقاله، براى فصلنامه «ميقات حج» نوشته شد، سپس با نگرشى جامع و با تجديدنظر در پاره اى محورها و به صورت نوشتار حاضر تحت عنوان «مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان» به رشته تحرير در آمد. اين بحث در دو بخش «مبانى دينى» و «مبانى سياسى» برائت از مشركان، و يك «خاتمه» كه عهده دار پاسخگويى به پاره اى از شبهات و اشكالات است، تنظيم شده است.

2- صناعت بحث اقتضا مى كرد كه لااقل سه فصل اوّل كه از مبادى تصوّرى بحث شمرده مى شوند، در مقدمه بيايد، اما چون از يك طرف با استفاده از منابع دينى تبيين شده اند و از طرف ديگر پيوستگى فراوانى با موضوع مقاله دارند، در ابتداى بخش اول مطرح گرديد.

ص: 9

3- قرآن و عترت، منابع اصلى اين مقاله اند، هرچند سيره علمى و عملى پيامبران و ائمه طاهرين عليهم السلام با الهام از قرآن و تاريخ، مأخذ ديگرى براى آن محسوب مى شوند.

4- از آنجا كه مباحث سياسى در اين بحث، از مباحث دينى جدا نيستند، علاوه بر مبحث مستقل «مبانى سياسى برائت» در لابلاى مباحث بخش اول نيز مى توان ابعادى از سياست اسلام و نكاتى از سياست حج را مشاهده كرد.

5- در هر دو بخش، ابتدا پيوند دين يا سياست با «برائت از مشركان» و جايگاه آن در دين و سياست مطرح گرديده، سپس بحث در حج و شؤون مختلف اين تكليف عبادى- سياسى پى گيرى شده است.

6- نصوص و ادلّه اى كه در قرآن و عترت مى تواند به نحوى «مبنا» يا «دليل و پشتوانه» اى بر «اعلان برائت از مشركان» باشد، مورد بحث قرار گرفته است، گرچه آيات و احاديث، دلالت يكسانى بر مطلب ندارند، برخى نص، برخى ظاهر و بعضى ديگر مؤيّدى بر ضرورت انجام اين تكليف دينى و سياسى است. چنانكه برخى بالمطابقه، بعضى بالتضمّن و بعضى ديگر بالالتزام دلالت دارند.

7- در شرح و تفسير آيات، افزون بر تفاسير عالمان شيعى، به پاره اى از تفاسير دانشمندان اهل سنت نيز مراجعه

ص: 10

گرديده تا آراء و نظريات آنان نيز در اين بحث تقديم شود و بر «جاهلان متنسك» و «عالمان متهتك» معلوم گردد كه تكليف «برائت از مشركان» اختصاص به مكتب تشيّع ندارد، بلكه دانشمندان اهل سنت نيز آن را جزئى از دين مى دانند.

8- درتاريخ اسلام، هيچ عالم اسلامى را نمى توان يافت كه به قدر رهبر كبير انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى قدس سره به احياى نظرى و عملى اين اصل توحيدى پرداخته باشد.

بسيارى از مباحث اين نوشتار نيز با الهام از ديدگاههاى ناب ايشان مطرح و پيگيرى شده و در فصلهاى مختلف مورد استشهاد قرار گرفته است. البته بسيارى از دانشمندان مذاهب اسلامى، «برائت از مشركان» را جزو اصول اساسى دين مى دانند، هرچند از احياى آن در موسم حج و سرزمين وحى و پايگاه توحيد غافل و يا ناتوانند.

9- اين مقاله تنها مدخلى است بر اين مبحث اساسى، كه قرنها گردوغبار غربت بر آن نشسته است. هرچند به همت احياگر حج ابراهيمى در عصر حاضر، تا حدّى «انزوا و غربت» از چهره آن برگرفته شده، اما تبيين نظرى و ارائه مبانى آن براى جوامع اسلامى، كه قدمى در راه تشريح زواياى «اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله» و تفكيك آن از «اسلام

ص: 11

آمريكايى» است، محتاج تلاش پژوهشگران و محققان معتقدى است كه سوداى اعتلاى انديشه هاى حضرت امام خمينى قدس سره را در سر دارند.

10- از تلاش و همت مسؤول محترم معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى، حضرت حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيّدعلى قاضى عسكر (دام عزّه) در جهت نشر و گسترش ابعاد مختلف حج و انتشار اين اثر به عنوان تلاشى ناچيز در اين زمينه سپاسگزارم و براى ايشان و همكاران محترمشان توفيق روزافزون از خداوند سبحان خواهانم.

ص: 12

ص: 13

بخش اول: مبانى دينى برائت از مشركان

اشاره

ص: 14

ص: 15

فصل اوّل: معناى «برائت»

اشاره

«برائت» از «بَرِي، يَبْرَي ءُ» بر وزن «عَلِم، يعلَم» به معناى خلاص شدن و كنارشدن است. به نظر بعضى از علماى لغت، اگر بر وزن «قطَع، يقطَع» باشد، به معناى آفريدن است. (1) 1 هر دو معناى فوق در قرآن كريم بكار رفته و در موارد متعددى استعمال شده است. آنچه در اين نوشته مورد نظر است، معناى اول مى باشد.

راغب اصفهانى لغت شناس معروف قرآن، معناى دقيقترى ارائه كرده و «برء وبراء وتبرّى» را «التفصّى ممّا يكره مجاورته»؛ يعنى كنارشدن از چيزى كه مجاورت آن


1- - ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 355 (به نقل از اقرب الموارد)، دار احياء التراث العربى.

ص: 16

ناپسند است، معنا كرده است. (1) 2 لذا مى گويند: از بيمارى برئ شدم يا از فلان شخص برئ شدم.

همين واژه از سوى برخى از لغت شناسان در مورد «دَين» به كار رفته است؛ «بَرِئْتُ مِنَ الدَّين»، يعنى از بدهكارى كناره گرفتم و پاك شدم. (2) 3 ابن منظور در لسان العرب سه معنا براى «برئ» ذكر كرده و مى گويد:

«برى ء اذا تخلّص وبرئ اذا تنزّه وتباعد وبرئ اذا اعذر وانذر» و برائت در آغاز سوره توبه را بر معناى سوم حمل كرده؛ يعنى خداوند و رسولش مشركان را انذاركرده و ترسانيده اند. (3) 4 به نظر مى رسد كه از معانى سه گانه فوق، دو معناى اول به يكديگر بازمى گردند، چنانكه در «اقرب الموارد» هر دو معنا را جمع كرده است. معناى سوم را نيز مى توان به معانى قبلى بازگرداند؛ چرا كه نتيجه «اعذار و انذار» نيز كنارزدن و دورنمودن متعلّق آنهاست.

امين اللإسلام طبرسى در تفسير خود، «برائت» را


1- - راغب اصفهانى، المفردات، ص 45
2- - نك: لسان العرب، ج 1، ص 354
3- - همان، ص 355

ص: 17

«انقطاع العصمة ورفع الأمان وخروج عن العهود» معناكرده (1) 5 كه به تناسب موضوع آيات، نوعى تفسير است.

به هرحال معناى مشهور در ميان اهل لغت، «دورى جستن و كناره گرفتن» است. «ليلة البراء» كه به شب اول هر ماه گفته مى شود، شبى است كه ماه از خورشيد دورشده و كناره مى گيرد. وبلكه همين معنا از سوى مفسران در تفسير آيات «برائت» پذيرفته شده است.

شهيد آيةاللَّه مرتضى مطهرى در توضيح معناى «برائت از مشركان» آن را نوعى «اعلان عدم تعهد» از سوى خدا و رسول دانسته اند (2) 6 كه مى تواند ترجمه خوب و مناسبى براى همان معناى موردنظر در تفسير مجمع البيان باشد.

روشن است كه «اعلان عدم تعهد» پس از نقض عهد از سوى مشركان، آغاز كناره گيرى و دورى جستن از مشركان است و همانگونه كه در مباحث آينده خواهد آمد، اختصاص به مشركانى كه پيمان شكنى كردند، ندارد و وظيفه عمومى مسلمانان در مصاف با همه كفار و مشركان


1- - امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 3، مكتبة آيةاللَّه العظمى نجفى مرعشى.
2- - شهيد مرتضى مطهرى، آشنائى با قرآن، ج 3، ص 214، انتشارات صدرا.

ص: 18

است؛ هرچند گروههايى از كفار و مشركان از اين حكم مستثنا هستند.

ولايت

«ولايت» در نقطه مقابل «برائت»، قرار گرفتنِ چيزى در كنار چيز ديگر است؛ به طورى كه فاصله اى در كار نباشد.

«الولاء والتوالى أن يحصل شيئان فصاعداً حصولًا ليس بينهما ما ليس منهما»، (1) 7 به همين مناسبت اين كلمه در مورد قرب مكانى و معنوى و در دوستى و يارى رساندن و تصدى امر و سرپرستى، تسلط و امثال آن بكار رفته است؛ زيرا در همه آنها نوعى اتصال و مباشرت وجود دارد. (2) 8 طريحى در «مجمع البحرين»، ولايت (به كسر واو) را به معناى «امارت» و (به فتح واو) را به معناى «نصرت» دانسته و از ابن اثير در «نهايه» نيز واژه اول را به معناى توليت و واژه دوم را به معناى «محبت» نقل كرده است. چنانچه «ولى» را به معناى كسى كه يارى مى رساند و كسى كه تدبير امور مى كند، شمرده است. (3) 9


1- المفردات، ص 533.
2- شهيد مرتضى مطهرى، ولاءها وولايتها، به نقل از شش مقاله.
3- شيخ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص 91، مكتبة المصطفوى.

ص: 19

راغب نيز قريب به همين معانى را ذكر كرده و مى گويد:

«الوِلاية النصرة والوَلاية تولّى الامر وحقيقته تولّى الامر». (1) 10

«ولايت (به كسر واو) به معناى نصرت و يارى و وَلايت (به فتح واو) به معناى سرپرستى و صاحب اختيارى است، ولى معناى هردو يكى است و حقيقت آنها، همان صاحب اختيارى است.»

«تولّى» از همين ماده نيز به معناى «پذيرش ولايتِ ديگرى» است، اگر ولايت به معناى دوستى باشد، به معناى پذيرش دوستى است، اگر به معناى صاحب اختيارى باشد، به معناى پذيرش سلطه و سرپرستى است و چنانچه به معناى نصرت و يارى باشد، به معناى پذيرفتن نصرت ديگرى است.

علامه طباطبايى سخن لطيفى در توضيح معناى ولايت دارد و مى فرمايد:

«ولى از ولايت است كه در اصل «صاحب اختيارى» است، ولىّ كودك يا ولىّ شخص ديوانه كسى است كه امور آنان و اموالشان را تدبير مى كند و


1- المفردات، ص 533.

ص: 20

صاحب اختيار آنهاست. بنابراين مال از آنِ كودك و ديوانه است، ولى صاحب اختيار مال ولىّ اوست. اين لفظ به مرور در «حبّ و دوستى» بكار رفت؛ زيرا غالباً هريك از دو دوست در امور يكديگر دخالت و تصرف مى كنند؛ به طورى كه محبّ تحت تأثير اراده محبوب قرار مى گيرد.

بنابراين دوستى، خالى از نوعى تصرف محبوب در امور زندگى محبّ نيست، پس معناى اتخاذ دوستى كافران، نوعى امتزاج روحى با آنان است، به طورى كه منجر به اطاعت و تأثّر اخلاقى و ساير شؤون زندگى از آنهاست و اين همان تصرف كافران در شؤون زندگى مسلمانان است و قيد «من دون المؤمنين» در بعضى از آيات؛ نظير «لَا يَتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ» گواه بر اين معناست، كه اعتماد بر كفّار و اتصال با آنان، جدايى از مؤمنين را بدنبال دارد.» (1) 11


1- سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 3، ص 151، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

ص: 21

فصل دوم: حكمت و فلسفه برائت

اشاره

از دو عنوان «برائت از مشركان» و «نهى از تولّى كفار و مشركان» استفاده مى شود كه نوعى «كناره گيرى و ممانعت و پرهيز از نزديكى» به مشركان، در آنها نهفته است. قرآن كريم از مسلمانان مى خواهد كه از مشركان كناره بگيرند و از پذيرش ولايت آنان اجتناب ورزند. اين دستور، داراى حكمتها و مصالح مهمى است كه با سرنوشت مسلمانان ارتباط مستقيمى دارد:

1- حفظ وحدت و استقلال امت اسلامى

شكى نيست كه انسان با گرويدن به اسلام، اعتقادات خاصى پيدامى كند وبه اعمال ورفتار ويژه اى ملتزم مى شود.

درحالى كه كفار، نه داراى چنان اعتقادى هستند و نه ملتزم به تكاليفى مى باشند. گرچه انسانها به حكم انسانى خود و بر

ص: 22

اساس حقوق انسانى، روابطى با يكديگر دارند، اما مسلمانان علاوه بر آن، از روابطى براساس قوانين و مقررات اسلامى و از حقوقى كه بر اين مبنا قرار داده شده، برخوردارند.

مسلمانان اعضاى يك پيكرند كه از آن به «امت اسلامى» ياد مى شود و داراى وحدت و استقلال هستند.

بدون ترديد مسلمانان به مقتضاى اعتقادات خود، دشمنانى دارند؛ دشمنانى كه با ظهور اسلام و تحقّق اعتقادات دينى و عملى شدن احكام و قوانين اسلامى، منافع خود را در خطر مى بينند و چشم پوشى از قدرت و موقعيت سياسى- اجتماعى خود و به مخاطره افتادن منافع اقتصادى خويش را برنمى تابند، به هر وسيله ممكن، درصدد جلوگيرى از نفوذ اسلام و مسلمين اند و اگر ضرورت اقتضا كند، در پوشش دوستى و همكارىِ منافقانه به مسلمانان نزديك مى شوند تا در موقعيت مناسب ضربات خود را بر پيكر آنان وارد سازند.

اسلام، مسلمانان را به هوشيارى در برابر دشمن دعوت مى كند، آنان را به حفظ وحدت و آمادگى نظامى در هر شرايطى فرامى خواند. به اطاعت از رهبر جامعه، كه با شرايط خاصى اداره جامعه را برعهده دارد، ترغيب مى كند. از طرف ديگر براى حفظ وحدت و استقلال امت

ص: 23

اسلامى، قوانين و مقرراتى را وضع كرده و حدودى را در روابط بين المللى و ميان مسلمانان و غيرمسلمانان معين نموده است.

اسلام در عين آنكه به روابط انسانها به لحاظ انسانيت و بر اساس حقوق بشر، احترام قائل است، معذلك به شدت مراقب استقلال و هويت مسلمانان است. آنان را در روابط با كفار، محدود ساخته، اجازه دوستى و ارتباط نزديك را نداده است. به تعبير شهيد مطهرى «مسلمان عضو يك پيكر است و ارتباط او با افرادى خارج از اين پيكر بايد به گونه اى باشد كه لااقل با عضويتش در پيكر اسلامى، ناسازگار نباشد.» (1) 12

بنابراين بين «روابط انسانى ميان مسلمانان و غيرمسلمانان» و «پرهيز از دوستى و پذيرش سلطه كفار» منافاتى وجود ندارد، اسلام با اولى موافق است، ولى دومى را نيز براى حفظ هويت مسلمانان مقرر مى كند. اسلام به هدايت همه افراد بشر مى انديشد و براى هدايت آنان اولًا: در جهت برداشتن موانع هدايت كه معمولًا مستكبران و ستم پيشگان اند، از هيچ تلاشى فروگذار نمى كند.

ثانياً: در ارتباط با افراد خارج از جامعه اسلامى،


1- ولاءها و ولايتها، ص 142.

ص: 24

محدوديتهايى قائل است تا به استقلال ووحدت مسلمانان صدمه اى وارد نشود. برهمين اساس وظيفه «اعلام برائت از مشركان»، از همه طوايف كفار و مشركان نيست، بلكه مواردى در قرآن استثنا شده است. مواردى كه زمينه هدايت در آنها فراهم بوده و يا لااقل از ناحيه آنان ضررى متوجه «هويت و استقلال مسلمانان» نبوده و مانعى در راه هدايت جامعه بشرى نباشند، مستثنى هستند. از مجموعه آيات قرآن در زمينه برائت از مشركان و نهى از تولّى كفار و مشركان و مواردى كه استثنا شده، اسرار و حِكَم اين حكم بدست مى آيد.

2- دفاع از هويت ايمانى

برائت، از كسانى است كه ارتباط و دوستى با آنان براى مسلمانان مضرّ است و آنان را بى هويت مى كند. البته تولّى كفّار به معناى «پذيرش صاحب اختيارى و سلطه مشركان» به كلّى از ديدگاه قرآن ممنوع و محكوم است و اگر طوايفى هم استثنا شده باشند، از حكم نهى از تولّى به معناى «ارتباط عادى» مستثنى هستند. قرآن كريم سرّ اين محدوديتها را بازگو مى كند و مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ

ص: 25

أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنْ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ* إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (1) 13.

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد (به طورى) كه با آنها اظهار دوستى كنيد، درحالى كه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده، كافرند (و) پيامبر (خدا) و شما را (از مكّه) بيرون مى كنند كه (چرا) به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد ... اگر بر شما دست يابند دشمن شما باشند و بر شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد.»

در اين آيات، سرّ «لزوم احتياط و دورى جستن از دشمنان خدا و كفّار» تبيين شده است، از اينكه آنان به كمتر از دست شستن مؤمنان از اعتقادات خويش و گرويدن به


1- ممتحنه: 1 و 2.

ص: 26

كيش و آيين آنان راضى نيستند، معلوم مى شود كه تلاش در جهت جلب دوستى كفار و مشركان و پايان دادن به دشمنى آنان ثمرى ندارد، آنان على رغم اين تلاش، دست از عداوت و دشمنى خود برنمى دارند. ما در تاريخ زندگى خويش آن را به خوبى تجربه كرديم و ايمانمان به حقيقتِ اين آيه بيشتر شد.

حضرت امام خمينى قدس سره پس از گذشت يك دهه از تأسيس نظام جمهورى اسلامى كه انواع توطئه هاى دشمن را پشت سر نهاده بود، در پاسخ تحليل هاى ساده انديشان در جلب دوستى و اعتماد دشمنان فرمودند:

«دشمنان ما و جهانخواران تا كى و تا كجا ما را تحمل مى كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند؟ به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويتها و ارزشهاى معنوى و الهى مان نمى شناسند. به گفته قرآن كريم هرگز دست از مقاتله و ستيز با شما برنمى دارند مگر اينكه شما را از دينتان برگردانند.» (1) 14

در پيام ديگرى به مسئولان نظام و مردم فرمودند:

«همه مسئولان نظام و مردم ايران بايد بدانند كه غرب


1- - امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 237

ص: 27

و شرق تا شما را از هويت اسلامى تان- به خيال خام خودشان- بيرون نبرند، آرام نخواهند نشست، نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شويد و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آنان را آرام نگذاريد كه اگر آرام گذاريد، لحظه اى آرامتان نمى گذارند.» (1) 15

علامه طباطبايى نيز در اين زمينه ارتباط بين مؤمنان و كافران را، با استفاده از قرآن مجيد، ابتدا موجب «از بين رفتن آثار ايمان» و سپس «متزلزل شدن و از بين رفتن اصل ايمان» مى داند. (2) 16 همين سرّ و حكمت در آيات مربوط به «نهى از تولّى يهود و نصارى»- كه در فصل بعد خواهد آمد- مورد توجه است. (3) 17 ارتباط با يهود و نصارى موجب مى شود كه مسلمانان تعلق خاطر و مودّت و محبتى نسبت به آنان پيدا كنند و لازمه آن احساس حقارت در برابر ايشان است؛ چرا كه به گواه شأن نزول آيات تلاش براى ارتباط با يهود و نصارى به طمع يارى گرفتن از آنان بوده است. و اين


1- - همان، ج 21، ص 109
2- - الميزان، ج 3، ص 152
3- - مائده: 51

ص: 28

درخواست به تخيّلِ وجود قدرت و عزّت در يهود و نصارى بوده است، قرآن ضمن نقل اين تصور واهى، آن را ابطال مى كند و مى فرمايد:

أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً (1) 18

«آيا سربلندى را نزد آنان مى جويند؟ (اين خيال خام است) چرا كه عزّت، همه از آنِ خداست.»

لازمه ديگرِ اين ارتباط آن است كه مسلمانان درصورت مأموريت براى جهاد و مبارزه با آنان، در راه مبارزه تساهل ورزند و خواستار مماشات و تحمل اعمال نارواى آنان شوند. به همين جهت است كه قرآن كريم، افرادى را كه تولّى كفار، يهوديان و مسيحيان را مى پذيرند، در زمره آنان مى شمارد و مى فرمايد:

وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ؛ (2) 19 «و هركس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود.»

إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ؛ (3) 20 «در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود.»


1- - نساء: 139
2- - مائده: 51
3- - نساء: 145

ص: 29

فصل سوم: محدوده برائت

فصل سوم: محدوده برائت

از آيات قرآن استفاده مى شود كه برائت خدا و پيامبران و مؤمنان، اختصاصى به «برائت از مشركان» ندارد، بلكه علاوه بر آنكه از مشركان بيزارند، از «آلهه آنان» و «اعمال ورفتارشان» نيز كه سدّ راه هدايت مردمند، بيزار و منزجرند.

حضرت نوح عليه السلام بنا بر يك تفسير از آيه شريفه أنا برى ء ممّا تجرمون (1) 21 از اعمال و رفتار قومش برائت مى جويد. در اين آيه سخن از «برائت از گناه» است. چنانكه حضرت هود عليه السلام مى گويد:

إنّي برى ء مِمّا تُشرِكُون مِنْ دُونِهِ (2) 22

«من از آنچه كه شما جز او شريك مى گيريد، بيزارم.»


1- - هود: 35، «من از دروغ و افترايى كه به من مى زنيد و گناهانى كه مرتكب مى شويد، برى ء هستم».
2- - هود: 54

ص: 30

در اين آيه سخن از برائت از شريك خداست كه در اشكال و صور گوناگون و در ميان اقوام و ملل، عبادت مى شود.

حضرت ابراهيم عليه السلام نيز هنگامى كه از دشمنى آذر با خداى سبحان آگاه شد، از او تبرّى جست:

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ (1) 23

البته دشمنى خدا مصاديق گوناگون دارد، هركه با خدا دشمنى كند، خداوند نيز دشمن اوست.

مَنْ كَانَ عَدُوّاً للَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ (2) 24

«هركه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل است (بداند كه) خدا يقيناً دشمن كافران است.»

آيه شريفه مربوط به يهوديانى است كه براى تكذيب پيامبر، جبرئيل امين را تكذيب نمودند، خداوند نيز دشمنى خود را با آنان اعلان كرد و البته لازمه دشمنى خدا با كافران، اعلام برائت ازآنان است.


1- توبه: 114.
2- بقره: 98.

ص: 31

چنانكه خداى سبحان مسلمانان را به تجهيز امكانات دفاعى براى جلوگيرى از هجوم احتمالى دشمنان خدا و دشمنان آنان امر مى كند و مى فرمايد:

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَاتَعْلَمُونَهُمْ اللَّهُ يَعْلَمُهُم (1) 25

«هرچه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين (تداركات)، دشمن خدا و دشمن خودتان و (دشمنان) ديگرى را جز ايشان- كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد- بترساند.»

بنابراين يكى از ملاكهاى برائتِ خدا و پيامبران و پيروان آنان، «دشمنى با خدا و حق و حقيقت» است. در حقيقت آنها از دشمنان خدا و حقيقت بيزارند. در آيه شريفه ديگر، ابراهيم عليه السلام و يارانش از «مشركان و معبودهاى ايشان» برائت مى جويند.

قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ (2) 26


1- انفال: 60.
2- - ممتحنه: 4.

ص: 32

«به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم.»

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز، هم از «شريك قرار دادن براى خدا» اظهار برائت مى كند انّي بَرِى ءٌ مِمّا تُشرِكُون و هم از «اعمال و رفتار شرك آلود» مردم انّي بَرِى ءٌ مِمّا تَعْمَلُون.

از مجموع آيات فوق كه درمباحث بعدى به طور مشروح مورد بحث قرار خواهد گرفت، استفاده مى شود كه اعلام برائت، اختصاص به برائت از مشركان ندارد، بلكه علاوه بر آن، شامل «آلهه مشركان»، «دشمنان خدا» و «اعمال و رفتار شرك آلود مشركان» نيز مى شود. به عبارت ديگر هريك از آنها عنوان مستقلى هستند كه به تنهايى سبب و مجوّزى بر اعلام برائت و اظهار تنفّرند.

چنانكه «نهى از تولّى» نيز در قرآن كريم اختصاص به «تولى كفّار» ندارد، بلكه تولّى «دشمنان خدا» و «كسانى كه دين را به بازى و تمسخر مى گيرند» نيز صريحاً مورد نهى قرار گرفته است. ناگفته نماند كه دشمنى و تمسخر از ناحيه هركسى باشد، مشمول نهى قرآن است، چه مشرك و كافر باشد و چه يهودى و مسيحى و چه مورد غضب خداوند

ص: 33

قرار گرفته باشند. (1) 27 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (2) 28

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را دوستان (خود) مگيريد (كه) بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند و هركس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود. آرى، خدا گروه ستمكاران را راه نمى نمايد.»

البته «نهى قرآن از پذيرش ولايت»، اختصاص به گروههاى يادشده ندارد، در پاره اى از آيات ديگر قرآن، عدّه ديگرى نيز مشمول همين حكم قرار دارند.

إِنَّمَا يَنْهَاكُمْ اللَّهُ عَنْ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ (3) 29


1- ممتحنه: 13
2- مائده: 51
3- ممتحنه: 9

ص: 34

«فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در (كار) دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندن شما با يكديگر همپشتى كرده اند و هركس آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمگرانند.»

در آيه شريفه، از پذيرش ولايتِ «كسانى كه در راه دين با مسلمانان جنگيدند» و «آنان را از شهر و ديار خود بيرون راندند» نهى شده است، البته نكته ديگرى نيز از آيه استفاده مى شود كه در مباحث آينده به تناسب، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

گذشته از آيات يادشده، خداى سبحان در موارد متعددى اعلام كرده كه كافران، ستمگران، اسراف كنندگان، مفسدان، مستكبران، متجاوزان و خائنان را دوست ندارد. (1) 30 طبيعتاً طوايفى كه محبوب خدا نيستند و چه بسا برخى از آنها مبغوض او باشند، چگونه مى توانند محبوب مؤمنان به خدا باشند؟ اگر در مواردى نيز ايجاد ارتباط با آنان مورد نهى قرار نگرفته، بر اساس مصالحى است كه موردنظر قانونگذار بوده است. به علاوه كه «نهى نكردن از ايجاد ارتباط» به معناى تجويز رابطه دوستى، كه بر اساس محبت


1- - نك: الميزان، ج 5، ص 383

ص: 35

و علاقه استوار است، نمى باشد. بلكه صرفاً نوعى قرارداد و پيمان بين آنها برقرار است؛ پيمانهاى سياسى، اقتصادى و گاهى فرهنگى كه لزوماً از دوستى و علاقه و محبت طرفينى نشأت نمى گيرد.

ص: 36

فصل چهارم: قرآن و «برائت از مشركان»

فصل چهارم: قرآن و «برائت از مشركان»

اشاره

از آيات متعدد قرآن كريم برمى آيد كه برائت از «كفار و مشركان»، «دشمنان خدا و پيامبران»، جرء لاينفكّ اديان توحيدى است؛ به طورى كه به عنوان جزئى از رسالت پيامبران الهى در گفتار و كردار به مردم ابلاغ شده است. و هيچ قومى و ملتى را نمى توان يافت كه مخاطب اين تكليف قرار نگرفته باشد. البته لسان آيات در اين زمينه متفاوت است كه در چند محور به اجمال مطرح مى شود:

1- اديان توحيدى و «برائت از مشركان»

اشاره

اساسى ترين اصل در اديان الهى، «توحيد و يكتاپرستى» و لازمه آن «برائت از شرك و بت پرستى» است. «لا اله الّا اللَّه» سخن همه پيامبران الهى بوده است. اين كلمه بر خلاف

ص: 37

نظر عده اى از مفسران كه آن را مركّب از دو جزء «سلبى» و «ايجابى» دانسته اند، مركب نيست.

علامه طباطبائى، مفسر عاليقدر قرآن رحمه الله در توضيح اين مطلب مى گويد:

«نفى در اين جمله، نفى جنس است و مراد از «اله» آن وجودى است كه حقيقتاً «اله» بر او صدق مى كند، لذا مى تواند خبر محذوف، «موجود» يا «كائن» باشد و تقدير جمله اين است «لا اله بِالحقيقة والحقّ موجود» و چون لفظ جلاله مرفوع است نه منصوب، لذا «الّا» براى استثنا نيست، بلكه وصف براى «اله» و به معنانى «غير» است. خلاصه معناى آن اين است: لا اله غير اللَّه بموجود.

پس جمله براى نفى آلهه موهوم و متخيل غير از اللَّه است نه براى نفى غير خدا و اثبات وجود خداى سبحان، چنانكه عده فراوانى تصور كرده اند و شاهد اين معنا آن است كه در اين بحث فقط به «نفى» احتياج است تا وحدت خداى سبحان در مقام الوهيت تثبيت شود، نه «اثبات و نفى» باهم، به علاوه كه قرآن شريف اصل وجود خداوند تبارك و تعالى را بديهى مى شمارد، به طورى كه براى تصديق آن نيازى به اثبات نيست و عنايت قرآن فقط به اثبات صفات خدا

ص: 38

ازقبيل وحدت، خالقيت، علم و قدرت و امثال آن است.» (1) 31

استاد شهيد مطهرى در توضيح كريمه: «لا اله الّا اللّه»، از اين جهت كه: «اين جمله مركب از دو جزء است؛ نفى آلهه و اثبات خداى يكتا، يا برائت از آلهه لازمه آن است يا معناى مطابقى آن، نفى آلهه است؛ چرا كه اثبات خداى يكتا مفروغ عنه بوده و از ديدگاه قرآن امرى بديهى است»، بيان روشنى ندارند و برخى از احتمالات فوق از كلمات ايشان استفاده مى شود، اما به لحاظ سودمند بودن سخنان ايشان و ارتباط آن با موضوع اصلى بحث ما، بخشهايى از آن را نقل مى كنيم.

ايشان پس از ارائه معنايى از تقوا مبنى بر «پرهيزكارى و كناره گيرى»، مى فرمايند:

«اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است، در زندگى سالم نفى و اثبات، سلب و ايجاب، ترك و فعل، اعراض و توجه توأم است. با نفى و سلب است كه مى توان به اثبات و ايجاب رسيد و با ترك و اعراض مى توان به فعل و توجه تحقق بخشيد.


1- - الميزان، ج 1، ص 395

ص: 39

كلمه توحيد يعنى كلمه لا اله الّا اللَّه مجموعاً نفيى است و اثباتى، بدون نفى ماسوا، دم از توحيد زدن ناممكن است. اين است كه عصيان و تسليم و كفر و ايمان قرين يكديگرند؛ يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى، و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است فَمَنْ يَكْفُر بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدْ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوِةِ الْوُثْقى (1) 32

«بى ترديد دعوت قرآن براساس آزادى از غير خدا و بندگى خدا، تمرّد از اطاعت غير او و تسليم در برابر او استوار است. كلمه لا اله الّا اللَّه كه پايه اساسى بناى اسلام است، استوار است بر نفيى و اثباتى، سلبى و ايجابى، كفرى و ايمانى و تمرّدى و تسليمى؛ نفى و سلب و كفر و تمرّد نسبت به غير حق. و اثبات و ايجاب و ايمان و تسليم نسبت به ذات حق. شهادت اول اسلام يك «نه» فقط نيست، همچنانكه تنها يك «آرى» نيست، تركيبى است از «نه» و «آرى». (2) 33

سخنان بزرگان اهل معرفت نيز در زمينه فطرى بودن


1- - شهيد مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 201، انتشارات صدرا.
2- - همان، ص 273

ص: 40

اصل هستى، خداى سبحان و يگانگى او، بر همين معنا از كلمه طيبه «لا اله الّا اللَّه» منطبق است. از ديدگاه آنان هم اصل وجود خدا فطرى است؛ چنانكه در آيه شريفه مى فرمايد: أفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السّموات وَالارض (1) 34 وهم توحيد و هم معاد. و اگر انسان از موجودات ناقص مى گريزد و فطرتِ گريز از نقص دارد، امرى تبعى است.

دراين باره به بيانى از حضرت امام خمينى قدس سره در اثبات توحيد كه آن را بر گرفته از تعاليم استاد خود آيةاللَّه شاه آبادى مى دانند، اكتفا مى كنيم:

«بدان از فطرتهايى كه فطر الناس عليها، فطرت تنفّر از نقص است و انسان از هرچه متنفّر است، چون در او نقصانى و عيبى يافته است، از آن متنفر است. پس عيب و نقص مورد تنفّر فطرت است. چنانكه كمال مطلق مورد تعلّق آن است. پس متوجّهٌ اليه فطرت بايد واحد و احَد باشد؛ زيرا هر كثير و مركّبى ناقص است و كثرت، بى محدوديت نشود و آنچه ناقص است، مورد تنفر فطرت است نه توجّه آن. پس از اين دو فطرت، كه فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفّر از


1- - ابراهيم: 10، «آيا در وجود خداوندى كه خالق آسمانها و زمين است، ترديد داريد؟»

ص: 41

نقص است، توحيد نيز ثابت شد.» (1) 35

در توضيح كلمه طيّبه «لا اله الّا اللَّه»، همين مطلب با توضيحى سودمند در كلمات شاگردِ مفسّر و حكيم ايشان نيز به چشم مى خورد:

«بزرگان در تبيين فطرت مى فرمايند: فطرت دو قسم است، فطرت اصل و فطرت تابع؛ فطرت اصلى در انسان حبّ كمال مطلق و فطرتِ تابع انزجار از نقص است. اين مسأله در سيره علمى حضرت ابراهيم تبيين مى شود كه ابراهيم با فطرت خداخواهى و كمال طلبى مى گويد: «انى وجّهت وجهى للذى فطر السماوات و الأرض» (2) 36 و بر اساس فطرت تابعه كه انزجار از نقص است مى گويد: «لا احبّ الآفلين» (3) 37، پس انسان دو فطرت بالاصاله و مستقيم ندارد، بلكه يك فطرت بالأصل دارد و ديگرى بالتبع» (4) 38


1- - امام خمينى، اربعين، ص 159
2- - انعام: 79
3- - انعام: 76
4- - عبداللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج 6، ص 408، مركز نشر فرهنگى رجاء.

ص: 42

با عنايت به مطالب پيش گفته، معلوم مى شود كه عنايت قرآن كريم به «نفى آلهه» و «اعلان برائت خدا و پيامبران از شرك و بت پرستى» بوده است و اثبات خدا يا توحيد، چون امرى فطرى است، محتاج استدلال نيست، هرچند براى اثبات توحيد در قرآن، براهينى هم وجود دارد. نتيجه آنكه معناى مطابقى كريمه «لا اله الّا اللَّه»، نفى آلهه و طواغيت است و شهادت به آن، اعلام برائت از آنهاست. ناگفته نماند كه علما و دانشمندان در مفاد كريمه «لا اله الّا اللَّه» در مبحث «استثنا» در علم اصول فقه بحث كرده اند (1) 39 و البته به اشكالاتى كه بنابر تفسير فوق، وجود دارد، پاسخ داده اند كه ذكر يكى از اشكالات و پاسخ آن از كلمات حضرت امام خمينى قدس سره خالى از لطف نيست.

گفته اند:

«اگر الّا براى استثنا نباشد و بدنبال نفى (لا اله)، در مقام اثبات (اللَّه) نباشد، پس چگونه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اسلام كسانى را كه «لا اله الّا اللَّه» را بر زبان جارى مى كردند، مى پذيرفت؟ اگر اين جمله براى اثبات الوهيت خداوند دلالت نكند، به عنوان اعتراف به وجود


1- - آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج 1، ص 210، تحقيق مؤسسه آل البيت لاحياء التراث.

ص: 43

بارى تعالى سودى نخواهد داشت.» (1) 40

فقها در آثار خويش پاسخهاى مختلفى از اين اشكال داده اند، چنانكه حكما و فلاسفه نيز پاسخهايى فلسفى ارائه كرده اند، كه به ذكر پاسخى متين و مطابق با واقعيات تاريخى از حضرت امام قدس سره اكتفا مى كنيم:

«بت پرستان در زمان پيامبر معتقد به خداى تعالى بودند و بتها را شفيع و واسطه بين خود و خدا مى دانستند و آنها را براى تقرّب به خدا مى پرستيدند، پس قبول كلمه توحيد، از سوى پيامبر، فقط براى نفى آلهه و بتهاى آنان بود، نه اثبات وجود بارى تعالى؛ چرا كه وجود خدا مفروغ عنه بود.» (2) 41

توحيد در عبوديّت

پس از نفى آلهه در قرآن و اثبات توحيد الوهىِ حق تبارك و تعالى، در مقام عبوديت نيز نمى توان جز در پيشگاه او سر تعظيم فرودآورد، لذا پيام همه پيامبران الهى


1- - امام خمينى قدس سره، مناهج الوصول الى علم الاصول، ج 2، ص 226، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، قم.
2- - همان.

ص: 44

اين بود:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنْ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (1) 42

«و در حقيقت در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم (تا بگويد:) خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.»

«طاغوت» در فرهنگ قرآن، «هر معبودى جز خداست» (2) 43، سمبل هر «مدعى قدرت و اراده اى غير از خدا»، سمبل «هر سركش و طغيانگرى در برابر حق» است و اجتناب از او به عنوان «تكليف» به همه ملّتها و اقوام ابلاغ شده است. «اجتناب» نيز به معناى «دورى جستن و ترك طاغوت» و به عبارتى ديگر «نفى عبوديت، سرسپردگى و اطاعت غير خداست.»

بنابر اين معنا، تفاوتى بين نفى اطاعت و عبادت بتهاى ساخته دست بشر يا انس و جنِّ طاغى و سركشى كه در نظام هستى ادعاى ربوبيت دارند يا در اين جايگاه نشانده شده، نيست، چنانكه فرعون ادعا مى كرد: أنا رَبُّكُمُ الأعْلى. (3) 44 بر


1- - نحل: 36
2- - المفردات، ص 305
3- - نازعات: 24

ص: 45

همين اساس همه پيامبران طاغوتهاى زمان خود را نفى كرده و از آنان برائت مى جستند و آن را آشكارا اعلام مى كردند.

حضرت نوح عليه السلام از اعمال و رفتار شرك آلود قومش تبرّى مى جويد و اعلام مى كند: إنّي بري ءٌ مِمّا تُجرمون، (1) 45 چنانكه حضرت هود عليه السلام از مشركان و معبودهاى آنان بيزارى مى جويد:

إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ* مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لَا تُنْظِرُونِي. (2) 46

«من خدا را گواه مى گيرم و شاهد باشيد كه من آنچه را جز او شريك وى مى گيريد، بيزارم. پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.»

حضرت هود براى اعلام برائت، هم خدا را گواه مى گيرد تا صدقى بر ادعايش باشد و هم قومش را تا از نفرت و برائت او از خدايانشان مطلع باشند و سكوت و عجز خدايان خود را در برابر تحدّى پيامبر الهى لمس كنند.


1- - هود: 35
2- - هود: 54 و 55

ص: 46

سخن هود درواقع دليل عقلى بر بطلان الوهيت خدايان و معجزه اى بر صحت رسالت اوست. (1) 47 حضرت ابراهيم عليه السلام پايه گذار و معمار خانه خدا، مركز توحيد و يكتاپرستى نيز در مقاطع گوناگون رسالت خويش، برائت و انزجار خود را از مشركان و خدايان ايشان ابراز مى كند. او پس از اقامه برهان بر بطلان اعتقادات قومش، اظهار مى دارد:

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَايَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلَا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (2) 48

«آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى رساند؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد؟! مگر نمى انديشيد؟»

پس از ابطال الوهيت خدايان، از آنان و خدايانشان برائت مى جويد و به طور آشكار ابراز مى كند، چنانكه پس از اثبات وحدانيت پروردگار، آشكارا بدان شهادت مى دهد. (3) 49


1- - الميزان، ج 10، صص 301 و 302
2- - انبياء: 56
3- - انبيا: 56

ص: 47

دقت در آيات كريمه نشان مى دهد كه سخن از «برائت قلبى» نيست. بلكه سخن از «شهادت» و «اعلام برائت» است، چنانكه براى ورود به جرگه مسلمانان، «شهادت» بر وحدانيت پروردگار و نبوت رسول خاتم صلى الله عليه و آله لازم است «أشهَدُ أن لا الهَ إلّااللَّه وأشْهَدُ إنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه» تا همگان بدانند و بشنوند، هم موحدان مطلع شوند و هم ملحدان و مشركان بفهمند.

اگر پيامبران الهى تنها به اثبات خداى خويش اكتفا مى كردند و از اظهارنظر درباره خدايان آنان اجتناب مى ورزيدند، مورد تعرض و آزار و اذيت مشركان واقع نمى شدند. اساس دشمنى آنان با پيامبران، «نفى موجوديت و الوهيت خدايانشان» بود؛ زيرا باطن توحيد كه پيام اصلى انبياست، نفى آنهاست.

پيامبران الهى حتى مجاز به «طلب مغفرت» براى مشركان نيز نبودند؛ چرا كه طلب بخشش از پروردگار عالم درصورتى است كه انسان «عناد ولحاجى» نسبت به خدا و حق و حقيقت نداشته باشد و در صورت برخورد با حق، آن را بپذيرد. قرآن كريم دراين باره مى فرمايد:

مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا

ص: 48

لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ. (1) 50

«بر پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، سزاوار نيست كه براى مشركان- پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند- طلب آمرزش كنند، هرچند خويشاوند (آنان) باشند.»

علامه سيد محمدحسين طباطبايى دليل عقلى آن را اينگونه تبيين مى كند:

«بنده اى كه دشمن و محارب خداست، مستكبر و مغرور است؛ مثل سران كفر و عناد، عقلًا استغفار و شفاعت سودى براى او ندارد، مگر توبه كند و از استكبار فرودآيد و خاضعانه در برابر خداوند قرارگيرد. طلب رحمت و آمرزش براى كسى كه آن را قبول نمى كند و درخواست عنايت براى فردى كه براى پذيرش آن خاضع نيست، معنا و مفهومى ندارد و شوخى با مقام ربوبيت و بازى با مقام عبوديت است كه به حكم ضرورى فطرى ممنوع مى باشد.» (2) 51

ابراهيم خليل نيز پس از آگاهى از دشمنى و عناد آذر با


1- - توبه: 113
2- - الميزان، ج 9، ص 397

ص: 49

خداى سبحان، نه تنها براى او استغفار نمى كند، كه از او بيزارى مى جويد.

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ. (1) 52

«و هنگامى كه براى او روشن شد وى دشمن خداست، از او بيزارى جست. راستى ابراهيم، دلسوزى بردبار است.»

دلسوزى او از آن جهت بود كه براى هدايت آذر و قومش نگران بود و از ضلالت و گمراهى او متأثر مى شد. او كه به مقام والاى «خلّت» رسيده بود، هرگز دشمنان خدا را دوست نداشت و همواره از آنان خشمگين بود، ولى رسالت او اقتضا مى كرد كه براى هدايت آنان تلاش كند و رنج و مشقت كشد. لذا او را مظهر قهر و مهر خدا خوانده اند. چنانكه صفات موجودات متكامل است. (2) 53 دشمنى و برائتش نيز با دشمنان خدا در حد اعلى و مبالغه آميز بود و كلمه «برآء» در آيه شريفه بر اين معنا


1- - توبه: 114
2- - تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج 6، ص 472

ص: 50

دلالت دارد. (1) 54 وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِابِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ* إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ. (2) 55

«و چون ابراهيم به پدر (عموى) خود و قومش گفت:

من واقعاً از آنچه مى پرستيد، بيزارم؛ مگر (از) آن كس كه مرا پديد آورد و البته او مرا راهنمايى خواهد كرد.»

حتى ابراهيم عليه السلام دراين باره الگوى امت اسلامى قرار داده شده، خداوند، او و پيروانش را كه از بت پرستان و خدايان آنها برائت جستند، به عنوان «اسوه حسنه» معرفى مى كند (3) 56 كه در فصل بعد، اين آيه مورد بحث قرار خواهد گرفت.

حضرت موسى عليه السلام نيز از فرعون و قومش برائت مى جويد و به مبارزه علنى با او برمى خيزد، بنى اسرائيل را از تحت سلطه فرعون و ظلم و بى عدالتى او مى رهاند، چنانكه پيروان او راهش را ادامه مى دادند. مؤمن آل فرعون مردم را به توحيد و برائت از ربوبيت فرعون فرامى خواند. (4) 57


1- - الميزان، ج 18، ص 95
2- - زخرف: 26
3- - ممتحنه: 4
4- - محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 13، ص 16، طبع دار احياء التراث العربى.

ص: 51

2- اسلام و «برائت از مشركان»

اعلان برائت از شرك و بت پرستى و ملحدان و مشركان در اسلام به اوج خود رسيد. آيات متعدد قرآن، «ابراز تنفر و برائت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مشركان و اعمال و رفتار شرك آلود آنان را ترسيم مى كند. پيامبر مأموريت داشت به مشركان ابلاغ نموده، بگويد:

أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لَا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (1) 58

«آيا شما واقعاً گواهى مى دهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى است؟ بگو: من گواهى نمى دهم. بگو:

او تنها معبودى يگانه است و بى ترديد من از آنچه شريك (او) قرار مى دهيد، بيزارم.»

فخر رازى مفسر بنام اهل سنت در تفسير آيه شريفه مى گويد:

«آيه بر سه وجه، بر برائت از شرك و اثبات توحيد دلالت دارد و جمله سوّم وَإِنَّنِي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ در اين معنا صراحت دارد. لذا علماى اسلام


1- - انعام: 19

ص: 52

براى كسى كه اسلام مى آورد، مستحب دانسته اند كه ابتدا شهادتين را بر زبان جارى كند، سپس از هر دينى غير از اسلام تبرّى جويد.» (1) 59

حتى اگر اقوام و نزديكان پيامبر نيز دست از شرك و بت پرستى نشستند، بازهم پيامبر موظف است آنان را انذار كند و در صورت اصرار بر شرك و الحاد، از ايشان كناره گيرى كرده و ابراز انزجار نمايد:

وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ* وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنْ اتَّبَعَكَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ* فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ* وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ. (2) 60

«و خويشان نزديكت را هشدار ده و براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كرده اند، بال خود را فروگستر و اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: من از آنچه مى كنيد بيزارم و بر (خداى) عزيز مهربان توكل كن.»

مهمترين و شديدترين آيه اى كه «برائت از مشركان» را براى مسلمانان و به تبعيّت از ابراهيم بت شكن ترسيم


1- - تفسير كبير، فخر رازى، ج 12، ص 179، دار احياء التراث العربى.
2- - شعراء: 217- 214

ص: 53

مى كند، آيه شريفه اى است كه آن حضرت و پيروانش را به خاطر اعلان برائت اسوه مسلمانان معرفى مى كند:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ. (1) 61

«قطعاً براى شما در (پيروى از) ابراهيم و كسانى كه با اويند، سرمشقى نيكوست، آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم. به شما كفر مى ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.»

بر اساس اين آيه، ابراهيم و پيروانش به خاطر شرك قوم، هم در عمل از آنان برائت مى ورزيدند و هم در دل دشمنى و بغض داشتند، و به «بغض قلبى» و «برائت و دشمنى عملى» خويش تا وقتى كه شرك آنان استمرار داشت، ادامه مى دادند تا به خداى يكتا ايمان آورند. (2) 62


1- ممتحنه: 4
2- الميزان ج 19، ص 230

ص: 54

مهمتر از همه آنكه، برائت قلبى و علنى آنان موجب شد تا «اسوه مسلمانان» گردند و تكليف آنان، نيز از اين رهگذر مشخص شود.

نكاتى در آيه وجود دارد كه اهميت برائت از شرك و بت پرستى را بيش از پيش آشكار مى سازد:

1- معرفى ابراهيم و يارانش به عنوان «اسوه حسنه» اقتضا مى كند كه مسلمانان از آنان تبعيت نمايند، در غير اين صورت الگو بودن آنان لغو خواهد بود.

2- به كار رفتن كلمه «انّ» در ابتداى سخن ابراهيم و پيروانش با قوم كه دلالت بر تأكيد دارد، نشانه اهمّيت آن است.

3- پس از اعلان برائت از مشركان و آلهه آنان، براى بار دوم مى گويند: «به شما كفر مى ورزيم.»

4- پس از آن، براى بار سوم، دشمنى و كينه خود را نسبت به آنان ابراز مى كنند.

5- قيد «ابداً» در آيه شريفه، براى نشان دادن دوام دشمنى و كينه خود از آنهاست تا زمانى كه به خداى يكتا ايمان آورند.

گويا مهمترين شاخصه حضرت ابراهيم عليه السلام در ميان همه خصوصيات مكتب او، كه ملاك اسوه بودن او نيز مى باشد و قرآن آن را محور الگو بودن براى مسلمانان مى شمارد،

ص: 55

«برائت از مشركان و آلهه» آنان است و همين يك آيه براى نشان دادن اهميت مطلب كافى است.

3- نهى از پذيرش ولايت كفّار و مشركان

پس از بررسى بخشى از آيات مربوط به برائت از كفار و مشركان، با دسته ديگرى از آيات قرآن روبرو مى شويم كه مسلمانان را از تولّى و پذيرش ولايت آنان برحذر مى دارند. در ميان آيات قرآن، دو موضوع «تولّى كفار» و «رباخوارى» شديدترين لحن را به خود اختصاص داده اند (1) 63 و در ميان اين دو موضوع، «تولّى كفار» بسى شديدتر و منفورتر است و اين واقعيت حكايت از قبح و زشتى آن دارد. به چند مورد از اين دسته آيات، اشاره مى كنيم:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ .... (2) 64

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ. (3) 65


1- - الميزان ج 2، ص 409 و ج 5، ص 395
2- - مائده: 51
3- - ممتحنه: 1

ص: 56

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنْ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ .... (1) 66

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنْ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ. (2) 67

آيات فوق تنها نمونه اى از آيات قرآن در زمينه «نهى از تولّى كفار» است. هرچند بحث تفصيلى و تفسيرى درباره هريك از آيات فوق مفيد است، اما براى جلوگيرى از اطاله سخن تنها به ذكر چند نكته بسنده مى كنيم:

1- «نهى از پذيرش ولايت» اختصاص به كفار ندارد، بلكه يهوديان و مسيحيان را نيز، كه سابقه توطئه و دشمنى با مسلمانان دارند و نيز كسانى كه دشمن خدا و مسلمانانند و كسانى كه از اهل كتاب دين خدا را به مسخره و بازى مى گيرند، شامل مى شود.

2- «ولايت» در اغلب آياتِ «نهى از تولّى كفار» به معناى دوستى است و با توجه به نكاتى كه در توضيح


1- - مائده: 57
2- - توبه: 23

ص: 57

معناى ولايت و ارتباط تنگاتنگى كه بين معانى آنها وجود دارد، ارائه گرديد؛ مى توان نتيجه گرفت كه «پذيرش سرپرستى و سلطه آنان» به طريق اولى ممنوع است.

3- تولّى كفار سبب مى شود كه مسلمانان نيز در زمره آنان درآيند و اين نكته در ذيل آيه اخير كه با تأكيدهاى متعددى همراه است و مطلب به صورت جمله اسميه ذكر شده (ومن يتولّهم منكم) و حاوى ضمير فصل «هُم» مى باشد، روشنتر و هشداردهنده است. (1) 68 4- اهميت اين نهى به قدرى است كه حتى رابطه نسبى هم نمى تواند مجوّزى براى ايجاد رابطه دوستى با كسانى باشد كه كفر را بر ايمان ترجيح مى دهند.

اين قسمت را با سخنى از علامه طباطبايى در خصوص «علت برخورد شديد قرآن» در ميان همه معاصى، با «تولّى كفار و رباخوارى» به پايان مى بريم:

«آن گناهان در تأثير سوء خود، از فرد يا افراد تجاوز نكرده و جز به بعضى از ابعاد نفوس انسانى سرايت نمى كند، درحالى كه ربا و تولّى دشمنان دين، از جهت آثار سوء به حدّى است كه بنيان دين را منهدم و اثر


1- - الميزان، ج 9، ص 207

ص: 58

آن را محو مى كند و نظام حيات انسانى آنها را فاسد كرده و فطرت انسانى را مى پوشاند و آن را به فراموشى مى سپارد.

درحقيقت تاريخ، كتاب خدا را درخصوص اهميت اين دو گناه تأييد مى كند، به طورى كه سازش با دشمنان دين و تولّى و تمايل به آنان، امتهاى اسلامى را در معرض هلاكت قرار داده؛ به گونه اى كه ديگر مالك مال و جان و آبروى خود نيستند و حق مرگ و زندگى هم ندارند، به آنان نه اجازه مردن داده مى شود و نه اجازه حيات، چنانكه از دين خود جداشده و همه فضايل از ميان ايشان رخت بربسته است.» (1) 69

4- سنّت پيامبر، شدّت با كفّار

غير از آيات گذشته كه درباره «برائت از كفار و مشركان» و «نهى تولّى از كفار» بود، آيات ديگرى سيره و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را با دشمنان، كفار و مشركان نشان مى دهد، كه دليل ديگرى است بر كيفيت برخورد با آنان. از آنجا كه پيامبر گرامى اسلام الگو و اسوه مردم است، سيره و سنّت او لازم الاتباع است. معروف ترين آيه در اين زمينه، برخورد


1- - الميزان ج 2، ص 409

ص: 59

پيامبر را با دوستان و دشمنان خدا ترسيم مى كند:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ (1) 70

«محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست و كسانى كه با اويند، بر كافران سختگير (و) با همديگر مهربانند.»

پيامبر خدا از هر فرصتى براى برخورد با مشركان و آلهه آنان استفاده مى كرد و از مداهنه و مماشات با آنان به شدّت پرهيز داشت، البته با وجود آيات هشدار دهنده اى چون فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلكافِرِين. (2) 71 و وَلا تَكُونَنَّ مِن المُشرِكِين (3) 72 كه در هر دو آيه وجود دارد، برخورد قاطعانه پيامبر با آنان طبيعى بود، به طورى كه كوچكترين نرمشى از خود نشان نمى داد. اساساً يكى از سور قرآن، با نام «كافرون» در پاسخ به درخواست گروهى از سران كفار در مكه مبنى بر اينكه «ما يكسال به دين تو در مى آييم و خداى تو را عبادت مى كنيم، بشرط آنكه تو نيز يكسال خدايان ما را بپرستى و به دين ما درآيى» نازل شد و پيامبر با قاطعيت


1- - فتح: 29
2- - قصص: 86، «تو هرگز پشتيبان كافران مباش».
3- - قصص: 87، «تو هرگز از مشركان مباش».

ص: 60

اين پيشنهاد را رد كرد و فرمود:

قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ* لَاأَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ* وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ* وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ* وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ* لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ. (1) 73

نياز به توضيح ندارد كه از سوره كافرون، نمى توان برداشت كرد كه «تديّن به هر دينى براى انسان آزاد و مباح است و پيامبر متعرض دين كفار مكه نشده است»؛ زيرا دعوت به حق كه قرآن عهده دار آن است، از پايه و اساس اديان ديگر را نفى مى كند (2) 74 و آيات سوره در واقع نوعى بيان حقيقت خارجى است كه كفار عنود و لجوج هرگز به اسلام ايمان نمى آورند. ناگفته نماند، اين ادعا كه سيره و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در برخورد با كفار، درحالى كه آن حضرت اسوه مردم است، مخصوص آن حضرت و يا زمان و مكان معينى بوده، دليلى ندارد، بلكه از پاره اى از آيات قرآن ابدى بودن اين سنت و عدم اختصاص آن به شخص پيامبر استفاده مى شود، چنانكه در آيه مباركه سوره فتح، علاوه بر


1- - كافرون: 6- 1
2- - الميزان، ج 20، ص 374

ص: 61

پيامبر، پيروان آن حضرت نيز همين رفتار را داشته اند.

خداوند در سوره مباركه مائده به مؤمنان هشدار مى دهد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. (1) 75

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هركس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا گروهى (ديگر) را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند. (اينان) با مؤمنان، فروتن (و) با كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند، اين فضل خداست، آن را به هركس كه بخواهد مى دهد، و خدا گشايشگر داناست.»

خداى سبحان از قومى تجليل مى كند كه مانند پيامبر اسلام، با مؤمنان نرمخو، مهربان، متواضع، و با كافران شديد، باصلابت و انعطاف ناپذير باشند. البته پيامبر در


1- - مائده: 54

ص: 62

مواردى كه مهربانى و عطوفت او سبب جذب افراد و گرايش به اسلام بود، مهربان و عطوف بود و سراسر زندگى آن حضرت نشانگر اين واقعيت است. انسانهاى فراوانى كه تاقبل از برخورد با پيامبر در وادى كفر و شرك و ضلالت و گمراهى سير مى كردند، با برخورد ملايم و توأم با لطف و رحمت پيامبر مسلمان مى شدند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ. (1) 76

«پس به (بركت) رحمت الهى، با آنان نرمخو (و پرمهر) شدى، واگر تندخو و سخت دل بودى، به يقين از پيرامون تو پراكنده مى شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه ...»

البته رأفت و مهربانى پيامبر در مسير هدايت آنان و جذب و حفظ مسلمانان و نيز در روابط شخصى بود و هيچگاه در خصوص اجراى قوانين و مقررات و اصول اساسى دين، گذشت نمى كرد و با صلابت وقاطعيت رفتار


1- - آل عمران: 159

ص: 63

مى نمود. هيچگاه از اجراى حدود الهى صرفنظر نمى كرد و متخلفان را به سزاى اعمالشان مى رساند.

در برخورد با كفار و مشركان و گمراهان، تمام تلاش خود را بكار مى بست، به طورى كه گاهى جانش در معرض خطر قرار مى گرفت و خداوند او را از حرص در هدايت بازمى داشت، اما پس از طى اين مراحل با سران كفر و شرك و كسانى كه اهل عناد و لجاجت بودند، با قاطعيت و شدّت رفتار مى كرد.

بر همين اساس بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه طاهر در عين آنكه مظهر «رحمت و رأفت» بودند و از جاذبه بسيار نيرومندى برخوردار بودند و علاقمندان و شيفتگان بى نظيرى داشتند، داراى سخت ترين دشمنان نيز بودند؛ دشمنانى كه عمر خود را براى نابودى آنان و راه و هدفشان صرف كردند. وجود دو نيروى متضاد «جاذبه» و «دافعه» از شاهكارهاى شخصيتهاى كامل است. هر انسان هدف دار، مبارز و انقلابى كه درصدد عملى ساختن هدفهاى مقدس خويش باشد و به تعبير قرآن: يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ. (1) 77 دشمن ساز و ناراضى درست كن است.


1- - مائده: 54، «در راه خدا مى كوشند و از سرزنش سرزنشگرى بيم نمى كنند.»

ص: 64

لذا دشمنانشان اگر بيشتر از دوستانشان نباشند، كمتر هم نيست. (1) 78 شخصيتهاى الهى حاضر نيستند براى جلب و جذب بيشتر مردم، در برابر دشمنان خدا و حق و حقيقت، و ظالمان و مستكبران انعطافى از خود نشان دهند. آنان، هم «مهربانترين و دلسوزترين» انسانها نسبت به مؤمنان و توده هاى مظلوم بشريتند و هم «انعطاف ناپذيرترين و سرسخت ترين» انسانها در برابر دشمنان و انحرافات فكرى و عملى آنان.

ما، در عصر خويش مظهرى از مظاهر «قهر و مهر» پروردگار عالم را در وجود رهبر فقيد انقلاب حضرت امام خمينى قدس سره مشاهده كرديم كه جاذبه و دافعه اش هم «پروانه هاى عاشق» را بر گرد وجودش جمع كرد، وهم «كافران عنود و منافقان لجوج» را از گرد وجودش پراكنده ساخت.

5- نفى سلطه كفّار

دسته ديگر از آياتى كه مى تواند دليل و يا مؤيدى بر


1- شهيد مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص 108، مؤسسه حسينيه ارشاد.

ص: 65

لزوم اعلان برائت از مشركان باشد، آياتى است كه هرگونه سلطه اى را بر مسلمانان از سوى كفار و مشركان نفى مى كند.

آيه نفى سبيلِ، معروفترين آيه در اين زمينه است:

وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا. (1) 79

«خداوند هرگز بر (زيان) مؤمنان، براى كافران راه (تسلّطى) قرار نداده است.»

اساساً سرّ «اعلان برائت از مشركان و مستكبران عالم»، مقابله با زياده خواهى، سلطه طلبى و مقابله آنان با موحدان و مظلومان است. بخشى از اين زياده خواهى و فزون طلبى كفار و مشركان را در فصل دوم بيان كرديم. مسلمانان با كافرانى كه سر در لاك خود فروبرده و در گوشه اى به زندگى خود مشغولند و غالباً مستضعف فكرى هستند، نزاعى ندارند تا از آنان برائت جويند. تنها تلاش و وظيفه مسلمانان ابلاغ پيام توحيد است و بس؛ و چون كافران همواره درصدد جلوگيرى از نفوذ اسلام و مسلمين اند تا از بيدارى ملتها جلوگيرى كرده و سلطه خويش را تداوم بخشند و از منافع نامشروع خود دفاع نمايند و براى نيل به


1- نساء: 141

ص: 66

اين مقصود، از هر طريقى بدنبال تسلط بر مسلمانان هستند، خداى سبحان براى تأمين هويت و استقلال مسلمين و هدايت مردم جهان، هرگونه سلطه كفار را بر مسلمانان نفى مى كند تا مانع رسيدن كفار به اهداف شومشان شود. فقهاى اسلام با استناد به همين آيه شريفه در مباحث مختلف فقه، هر عقد و معامله اى را كه مستلزم چنين سلطه اى از ناحيه كفار بر مسلمانان باشد، منع كرده اند. (1) 80 مرورى بر سيره قولى و عملى فقهاى اسلام در طول تاريخ نشان مى دهد كه آنان به مواردى همچون بيع، ارتهان، وديعه، عاريه، اجاره عبد مسلم به كافر و نكاح كافر با زن مسلمان اكتفا نكرده اند؛ چرا كه سلطه كفار و مشركان بر مسلمانان منحصر به مصاديق يادشده نيست، بلكه در مواقع لزوم صريحاً انزجار خود را ابراز نموده و در موارد مختلف اجتماعى و سياسى با استناد به آيه نفى سبيل، براى نفى سلطه كافران حكم و فتوا داده اند. آيا امروز مستكبران عالم و قطب هاى كفر و الحاد بر شؤون مسلمين تسلط ندارند؟ آيا مسلمانان جهان از سلطه آنان رهايند تا تكليفى


1- - نك: شيخ مرتضى انصارى، المكاسب، ص 158 تا 160 و 392 تا 393؛ شيخ طوسى، الخلاف، ج 3، ص 188 تا 190 و 454

ص: 67

متوجه آنان و علما و رهبران اسلامى نباشد؟

آيا سلطه فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى كافران و مستكبران بر شؤون مسلمانان و مظلومان جهان، مصداق «سبيل كافران بر مسلمانان» نيست؟ از اينرو علما و روحانيت متعهد اسلام، همواره در برابر اين نفوذ و سلطه، همچون سدّى محكم و استوار، ايستادگى كرده اند.

مطالعه تاريخ اجتماعى- سياسى روحانيت اسلام به خصوص روحانيت تشيع كه جايگاه و پايگاه ويژه اى در ميان توده هاى مردم دارد، گواه بر اين حقيقت است. تنها به تلاش علما در سده اخير درجهت قطع نفوذ و نفى سلطه كافران و مشركان، و مستكبران و ستم پيشگان بر مسلمانان و مظلومان اشاره اى مى كنيم تا صدق اين گفتار آشكارتر شود:

حكم تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى. حكم انحلال سلسله قاجار توسط سيد عبدالحسين لارى بخاطر استبداد و پذيرش سلطه اجانب. حكم جهاد در برابر تجاوزات ايتاليا توسط آخوند خراسانى، عبدالله مازندرانى و شيخ الشريعه اصفهانى. تحريم استفاده از كالاهاى خارجى از سوى سيد اسماعيل صدر، آخوند خراسانى، شيخ الشريعه و سيد محمد كاظم يزدى. حكم

ص: 68

جهاد در برابر ايتاليا، روسيه و انگليس در تجاوز به ايران و ليبى توسط سيد محمد كاظم يزدى. حكم جهاد در جهت استقلال عراق از سوى ميرزا محمد تقى شيرازى. حكم لزوم جلوگيرى از تسلط كفار توسط سيد ابوالحسن اصفهانى. حكم جهاد در راه آزادى فلسطين از سوى شيخ محمد حسين كاشف الغطاء، حكم به ملى شدن صنعت نفت توسط سيد محمد تقى خوانسارى. حكم به مخالفت با قراردادهاى رژيم پهلوى با آمريكا و فرمان هجوم به آمريكا و اسرائيل و تحريم شركت در حزب رستاخيز و تحريم بكاربستن تاريخ شاهنشاهى و لزوم برچيدن سلسله پهلوى و لزوم اعلان برائت از مشركين در مراسم حج و تحريم كالاهاى آمريكايى از سوى حضرت امام خمينى قدس سره (1) 81 و دهها نمونه ديگر، همگى با قواعدى از قبيل «نفى سلطه كفار بر شؤون مسلمين» و «ضرورت حفظ عزت و شرافت مسلمين» صادر گرديده است.

6- برائت و موارد استثنا

بى مناسبت نيست كه در پايان اين فصل، مواردى را كه


1- - نك: «حماسه فتوا» ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى به مناسبت يكصدمين سالگرد رحلت ميرزاى شيرازى، ص 50

ص: 69

قرآن استثنا كرده، و در واقع مظهرى از رحمت و رأفت الهى است، متذكر شويم.

بدون شك دينى كه مهمترين هدفش «هدايت انسانها» و «رساندن آنها به كمال انسانى» است، هردستورى كه صادر مى كند، در اين راستاست، «برائت از مشركان» نيز درجهت برداشتن موانع هدايت انسانهاست.

در ميان كفار و مشركان، گروههايى مستضعف فكرى هستند. يا نداى هدايت اسلام را نشنيده اند و يا تحت حاكميت مستكبرانى زندگى مى كنند كه ياراى پيمودن راه حق را ندارند، اگر حق بر اين گروه عرضه شود مى پذيرند و اگر سلطه مستكبران برداشته شود، از حق پيروى مى كنند.

اكثريت جوامع مشرك در زمره اين دسته هستند و از سوى مستكبران به استضعاف كشانده شده اند.

گروهى از كفار، على رغم كفر و شرك و عناد، پس از مدتى راه توبه را پيش مى گيرند و از گذشته خويش نادم و پشيمان مى شوند، گروهى ديگر طرفِ قرارداد مسلمانانند و با آنان پيمان بسته اند.

«اعلان برائت از مشركان» شامل هيچيك از گروههاى يادشده نيست. پيامبر براى اعلام جنگ با سران كفر و مشركان لجوج و عنود نيز قبل از ابلاغ برائت خدا و رسول

ص: 70

به آنان، اقدامى نكرد. ملاحظه آياتى كه طوايف يادشده را استثنا مى كنند، هرگونه اتهام جنگ طلبى را از دامن اسلام و رهبران اسلامى مى زدايد.

در سوره توبه، پس از اعلان برائت از مشركانى كه نقض عهد نمودند، مشركانى را كه بر پيمان خود وفادار مانده و دشمنان مسلمانان را يارى نكردند، استثنا نموده و به مسلمانان امر مى كند كه بر پيمان خود با آنان تا انقضاى زمان قرارداد، پايبند باشند.

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ. (1) 82

«مگر آن مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد و چيزى از (تعهدات خود نسبت به) شما فروگذار نكرده، و كسى را برضدّ شما پشتيبانى ننموده اند. پس پيمان اينان را تا (پايان) مدّتشان تمام كنيد؛ چرا كه خدا پرهيزكاران را دوست دارد.»

پس از دستور جنگ با مشركان، بعد از انقضاى «ماههاى حرام»، كسانى را كه توبه كنند و مسلمان شوند،


1- - توبه: 4

ص: 71

استثنا مى كند و مى فرمايد:

فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (1) 83

«... پس اگر توبه كردند و نماز برپاداشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.»

مسلمانان بايد مظهر اسم «غفور» و «رحيم» الهى باشند، توبه كنندگان را بپذيرند و رهايشان كنند.

غير از گروههاى يادشده، مشركانى كه به مسلمانان پناهنده شوند، از شمول حكم بيرونند. خطاب به پيامبر مى فرمايد:

وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ. (2) 84

«و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مكان امنش برسان؛ چرا كه آنان قومى نادانند.»


1- - توبه: 11
2- - توبه: 6

ص: 72

گروهى، آياتِ صدرِ سوره برائت را نسخ اين آيه تصور كرده اند، در حالى كه «آيه از محكمات بوده و غيرقابل نسخ است و از كتاب و سنت و مذاق دين استفاده مى شود كه قبل از اتمام حجت، مؤاخذه اى در كار نيست و اين اصل اساسى قابل نسخ نمى باشد و تا قيام قيامت باقى است.» (1) 85 آيه شريفه فوق تخصيصى بر عموم آيات قتال است و به تعبير علّامه طباطبايى:

«اين آيه نشانگر اوج توجه و عنايت به اصول اخلاقى و كرامت انسانى و گسترش رحمت و رأفت اسلامى و شرافت انسانى است كه قرآن و دين استوار اسلام، عهده دار آن است.» (2) 86

در آيه بعدى، مراعات پيمان كسانى را كه پيمان شكنى نكرده اند، لازم شمرده و آن را نشانه تقوا دانسته است.

مى فرمايد:

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ


1- - الميزان، ج 9، ص 155
2- - همان، ص 154

ص: 73

رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ. (1) 87

«چگونه مشركان را نزد خدا و نزد فرستاده او عهدى تواند بود؟ مگر با كسانى كه كنار مسجد الحرام پيمان بسته ايد. پس تا با شما (بر سر عهد) پايدارند، با آنان پايدار باشيد؛ زيرا خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.»

همچنين مسلمانان را به رعايت قسط و عدل با كسانى فرا مى خواند كه با دين آنان نزاعى ندارند و آنان را آزار و اذيت نمى كنند، مسلمانان بايد به عنوان «برّ و نيكى» و «رفتار عادلانه» با آنان رفتار كنند.

لَا يَنْهَاكُمْ اللَّهُ عَنْ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ. (2) 88

«خدا شما را از كسانى كه در (كار) دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، بازنمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد.»


1- - توبه: 7
2- - ممتحنه: 8

ص: 74

اين قسمت را با ديدگاه قرآن درباره مستضعفين، با توضيحاتى از محقق اردبيلى به پايان مى بريم. قرآن در پاسخ عذر مستضعفان در روز قيامت، مى فرمايد: چرا مهاجرت نمى كرديد، مگر زمين خدا وسيع نبود؟ سپس مستضعفان ناتوان را كه راهى براى رفع استضعاف خويش نداشتند استثنا مى كند و مى فرمايد:

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنْ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا. (1) 89

«مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند.»

علت استضعاف مستضعفان غالباً استكبار و سلطه خواهى و فزون طلبى مستكبران است، چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، امّا مراد از مستضعفان در اين آيه، همه مستضعفان نيستند، بلكه كسانى هستند كه نه قدرت بر مهاجرت دارند و نه توانايى اظهار و ابراز دين و مذهب خود. (2) 90


1- - نساء: 97 و 98.
2- - محقق اردبيلى، زبدة البيان فى احكام القرآن، ص 402، كنگره بزرگداشت مقدس اردبيلى.

ص: 75

اين واقعيت در موارد متعددى از آيات قرآن تبيين شده است. در داستان حضرت موسى عليه السلام، قرآن وضعيت مردم را كه تحت فشارهاى طاقت فرساى فرعون بودند، چنين تشريح مى كند:

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنْ الْمُسْرِفِينَ. (1) 91

«سرانجام كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى، درحالى كه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند، و در حقيقت فرعون در آن سرزمين برترى جوى و از اسرافكاران بود.»

وسعت استضعاف و خودباختگى ملل مستضعف و خوف و وحشت آنان در برابر مستكبران به حدّى بود كه جز گروهى اندك از بنى اسرائيل با ترس و لرز، به موسى ايمان نياوردند. در صدر اسلام نيز مردم از ناحيه قدرتمندان و ثروتمندان فريب خورده و به چيزهايى معتقد بودند كه تصور بطلانش هم به ذهنشان خطور نمى كرد تا


1- يونس: 83.

ص: 76

آنكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ماهيت قوانين حاكم بر جامعه آن روز را برملا كرد و عدم برترى صاحب منصبان را بر توده مردم و تساوى بين همه اقشار جامعه، آشكار ساخت.

در عصر ما نيز القائات دشمنان و ايجاد جو خفقان و رعب و وحشت به حدّى بود كه ملل مشرق زمين بر اين باور بودند كه بدون اتّكا به غرب نمى توان ادامه حيات داد و براى نجات مستضعفان عالم چاره اى جز زدودن چنين باورهايى و القاى روح خوداتكايى و استقلال وجود نداشته و ندارد. به هرحال، پيامبران الهى و به تبع آنان موحدان عالم نه تنها از ملل مستضعف و تحت ستم عالم بيزار و منزجر نيستند و اعلان برائت آنان صرفاً متوجه سران كفر و شرك و مستكبران و استبدادپيشگان است، بلكه موظفند تلاش خود را براى نجات آنان بكار برند.

ص: 77

فصل پنجم: حقيقت دين، «ابراز محبت» و «اعلان برائت»

اشاره

دين كه جوهره يكسانى در مكتب پيامبران الهى داشته، چيزى جز «ابراز محبت و ارادت» به حق تعالى و جبهه حق و حقيقت و «اعلان بغض و انزجار و برائت» از باطل، شرك و كفر و دشمنان حق نيست. كلمات پيشوايان دينى ما مملوّ از اين واقعيت است.

امام هشتم على بن موسى الرضا عليهما السلام در پاسخ مأمون عباسى در مقام معرفى اسلام مى فرمايد:

«حبّ اولياء اللَّه واجب وكذلك بغض اعداء اللَّه والبرائة منهم ومن ائمّتهم». (1) 92

دوستى اولياى خدا واجب است و همچنين بغض و


1- بحار الانوار، ج 10، ص 346

ص: 78

دشمنى دشمنان خدا و برائت از آنان و از رهبرانشان.

چنانكه امام جعفر صادق عليه السلام، ايمان به خدا را جز با «برائت از دشمنان خدا» نمى داند و مى فرمايد:

«ولا ايمان باللَّه إلّابالبرائة من أعداء اللَّه». (1) 93

«ايمان به خدا جز با برائت از دشمنان خدا، محقق نمى شود.»

بالاتر از آن، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از يارانش درباره «محكمترين دستگيره ايمان» سؤال مى كند، هركسى به فراخور معرفت خويش پاسخى مى دهد؛ نماز، روزه، زكات، حج و جهاد، ولى حضرت مى فرمايد: گرچه همه آنها مهمّند، اما محكمترين دستگيره ايمان:

«الحبّ في اللَّه والبغض في اللَّه وتوالى أولياء اللَّه». (2) 94

«دوستى در راه خدا و دشمنى در راه او و دوستى دوستان خداست.»

به همين جهت پيامبران و اولياى الهى مظهر مهر و قهر


1- همان، ص 228
2- بحار الانوار ج 66، ص 243

ص: 79

پروردگار بوده اند. آنان بهترين دوستان و بدترين دشمنان را داشته اند. جاذبه و دافعه آنان توأم با يكديگر و در حد اعلى بوده است. حقيقت دين در وجود آنان تجلّى يافته بود.

برخلاف تصور عده اى راحت طلب و عافيت جو، دين منحصر به «محبت و دوستى و رفتار مسالمت آميز» نيست، بلكه «محبت» و «خشم» در دين و توأم با يكديگر متبلور است. امام صادق عليه السلام هر دو را واجب مى شمارد (1) 95 و بر همين اساس «برائت از دشمنان خدا» به عنوان تعقيبات نماز (2) 96 و نيز هنگام خواب و با خواندن برخى از سور قرآن فضيلت دارد. (3) 97 ادعيه و زيارات ما مملوّ از لعن و نفرين و ابراز انزجار از دشمنان خدا و رسول خدا و اهل بيت اوست.

آنان كه «قرآن مجسم» بودند، اين تعاليم را از قرآن فرا گرفته و مردم را بدان ترغيب مى كردند.

در آيات متعدد قرآن، خداى سبحان و فرشتگان الهى، كافران و مشركان را لعن و نفرين مى كنند. بر اساس تعاليم قرآن، تولّى و تبرّى دو اصل از فروع دين ما شمرده شده است.


1- بحار الانوار ج 27، ص 52.
2- بحار الانوار ج 83، ص 150.
3- بحار الانوار ج 73، ص 195.

ص: 80

برائت پيامى ازلى و ابدى

اعلان برائت از مشركان چنانكه تاريخچه اى به درازاى عمر اديان توحيدى دارد و يكى از اركان «توحيد و يكتاپرستى» شمرده مى شود، ابدى و هميشگى نيز هست.

لعن و نفرين خداوند و فرشتگان در آيات قرآن كريم، نشانه اى بر اين دوام است، گرچه آيات قرآن هركدام ناظر به وضعيتى است و داراى شأن نزول خاصّى مى باشند، اما اختصاصى به آن ندارند؛ چرا كه لعن و نفرين پروردگار عالم در آنها دائر مدار كفر و شرك و بت پرستى، (1) 98 اطاعت از طاغوت، (2) 99 ظلم، (3) 100 نفاق، (4) 101 استكبار (5) 102 و افساد (6) 103 است كه در هر زمانى تحقق يابد، مشمول لعن و نفرين خداست.

علاوه بر آيات، لعن و نفرين معصومين عليهم السلام در ادعيه و زيارات نيز ابدى بودن اين تكليف را نشان مى دهد؛ چرا كه لعن و نفرين و اعلان انزجار از مشركان حجاز در عصر


1- بقره: 86 و 161؛ آل عمران: 61.
2- نساء: 52.
3- اعراف: 44؛ غافر: 52.
4- توبه: 68.
5- بقره: 88.
6- رعد: 25.

ص: 81

ظهور اسلام يا بنى اميه و بنى عباس، امروز چه سودى مى تواند داشته باشد؟ يقيناً سرّى و حكمتى دارد. آيا آن همه سفارشها بر لعن و نفرين ابوجهل ها، ابولهب ها، ابوسفيان ها، معاويه ها، شمرها، عمرسعد ها و يزيدها، درحالى كه همه آنان با كوله بارى از گناه و ظلم و جنايت از دنيا رخت بربسته اند، مى تواند تنها براى تشفّى قلوب پيامبر و اهل بيت او باشد؟ چنين تصورى، معلول عدم معرفت نسبت به مقام و منزلت آنان است. لعن و نفرين آنان به عنوان «سمبل شرك و عناد با اولياى الهى و ظلم بر مردم» است كه در هر زمانى مصاديق گوناگون دارد. سمبل شرك و الحاد و ظلم و بى عدالتى در عصر حاضر غير از سمبل آنها در گذشته است.

حضرت امام خمينى قدس سره در اين زمينه مى فرمودند:

«گمان نشود كه قصد ابراهيم و موسى و محمد- عليهم و على آله السلام- مخصوص به زمان خاصى است.

فرياد برائت از مشركان مخصوص به زمان خاصى نيست. اين دستور است و جاويد، در صورتى كه مشركان حجاز منقرض شده اند و «قيام الناس» مختص به زمانى نيست و دستور هر زمان و مكان است و در هر سال در اين مجمع عمومى بشرى از

ص: 82

جمله عبادات مهم است الى الابد و همين است نكته سفارش اكيد ائمه مسلمين عليهم السلام بر اقامه عزاى سيد مظلومان تا آخر ابد و فرياد مظلوميت آل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ظالميت بنى اميه- عليهم لعنة الله- با آنكه بنى اميه منقرض شده اند. فرياد مظلوم بر سر ظالم است.» (1) 104

در بخش ديگرى از پيام خويش فرموده اند:

«نبايد ... تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بى جان بوده است و نعوذ باللَّه پيامبرانى چون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و اما در مصاف با ستمگران، صحنه مبارزه را ترك كرده اند؟ و حال آنكه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگهاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى زرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل، مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن، ختم پيام آوران سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى


1- صحيفه نور، ج 20، ص 21.

ص: 83

انّنى برى ء مما تشركون ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرهايى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد.» (1) 105

ادعيه و زيارات ما، كه نسخه هاى انسان سازى هستند و سبب ارتقاى فكرى و روحى فردى و اجتماعى انسانند، مملوّ از فرياد برائت و انزجار از مظاهر شرك و بت پرستى، دشمنى با خدا و ظلم و بى عدالتى است. دعاى «برئنا من الجاحدين والناكثين والمكذّبين بيوم الدين»، (2) 106 آن هم در روز عيد غدير، نمونه اى از اين موارد است. درحالى كه در فرهنگ راحت طلبان، روز عيد، روز جشن و سرور است و ظاهراً تناسبى با اعلان برائت كه توأم با صلابت و انعطاف ناپذيرى است، ندارد! اما در فرهنگ تشيع، برائت از مشركان، پيمان شكنان و تكذيب كنندگان روز جزا، اختصاص به زمان خاصى ندارد.

راستى از اين همه سفارش قولى و عملى پيشوايان معصوم مبنى بر لعن و نفرين و برائت از دشمنان اهل بيت پيامبر، به ويژه اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام كه براى


1- همان، ص 112.
2- بحار الانوار ج 95، ص 305.

ص: 84

جلوگيرى از به فراموشى سپردن نام و ياد و مرام آن حضرت از سوى بنى اميه در ميان مسلمانان انجام گرفت، نمى توان استفاده كرد كه از نظر آنان در مقاطعى كه كيان اسلام در خطر باشد و كافران و مستكبران درصدد سوزاندن ريشه اسلام و مسلمين باشند، لعن و نفرين و برائت از آنان، واجب و ضرورى است؟ چه تفاوتى ميان دشمنان دين در عصر حاضر و دشمنان دين در گذشته وجود دارد؟ جز اينكه امروز آشكارتر و گستاخانه تر بر كيان دين هجوم آورده اند؟ آيا معناى كلام حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: «... والبرائة من الأنصاب والأزلام ائمة الضلال وقادة الجَور كلّهم اوّلهم و آخرهم واجبة». (1) 107 غير از اين است؟ تا وقتى كه سخن از توحيد و يكتاپرستى است، برائت از مشركان كه باطن توحيد است، باقى است و بدون انجام اين تكليف، نمى توان به معناى حقيقى «موحد» بود. شايد يكى از مصاديق «شرك خفى» كه ايمان و رفتار انسان را ناخودآگاه آلوده مى سازد، همين عرصه باشد كه انسان براى گذران زندگى و حيات آرام و بى دغدغه خود، از كنار مظاهر شرك و بت پرستى و ظلم و بى عدالتى،


1- بحار الانوار ج 27، ص 52

ص: 85

به سادگى بگذرد و با توجيهاتى بر سكوت خود سرپوش بگذارد. چنانكه در دوران حاكميت رژيم ستمشاهى در ايران عده اى با مطرح كردن عذرهايى همچون «لزوم تقيّه»، «مشروط بودن وجوب نهى از منكر به احتمال تأثير»، «شكسته شدن قداست حوزه و روحانيت»، «فقدان قدرت مقابله با گلوله و توپ» و امثال آن از پيوستن به مبارزات روحانيت متعهد و انقلابى اجتناب كرده و زندگى راحت و بى دغدغه و نگرانى و محفل آرام درس و بحث را بر قيام و مبارزه و زندان و تبعيد ترجيح مى دادند.

ص: 86

فصل ششم: حج و «برائت از مشركان»

اشاره

سرزمين حجاز و شهر مكه و خانه كعبه، مركز وحى و توحيد است. كعبه اولين خانه اى است كه براى عبادت مردم در پيشگاه باعظمت پروردگار مقرر گرديده است. چنانكه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- در مكه ظهور خواهد كرد و نداى توحيد را سر خواهد داد و مبارزه بى امانش را با شرك و بت پرستى و ظلم و بى عدالتى از اين پايگاه آغاز خواهد نمود.

و اين امر به معناى آن است كه كعبه پايگاه ابدى توحيد و اعلان انزجار از شرك و الحاد و ظلم و ستم و مركز بسيج و تشكل و سازماندهى موحدان عالم در مصاف با مشركان و ملحدان است. همانطور كه تاريخى بدرازاى اديان توحيدى دارد.

ص: 87

1- كعبه، مركز توحيد و يكتاپرستى

افزون بر آيات و احاديثى كه بيانگر اهداف بعثت پيامبران است و پاره اى از آنها طى سرفصلهاى پيشين گذشت، در آيات و احاديثى كه درباره بناى كعبه توسط ابراهيم خليل و نيز اعمال و مناسك حج وجود دارد، اين واقعيت به چشم مى خورد كه «برائت از مشركان» جزئى از وظايف موحدان عالم در اين مركز توحيد و يكتاپرستى است. بلكه فرياد برائت در اين پايگاه ضرورى تر و روشن تر است.

از مجموع بياناتى كه از پيشوايان دينى درخصوص اعمال و مناسك حج و نيز اسرار آن وارد شده، مى توان «حكمت و فلسفه» برائت از مشركان را در حرم امن الهى و در موسم حج دريافت.

الف) خداى سبحان پس از تعيين مكان كعبه، اولين وظيفه اى را كه برعهده حضرت ابراهيم نهاد، نفى هرگونه شريك براى خداست.

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً. (1) 108


1- - حج: 26

ص: 88

«و چون براى ابراهيم جاى خانه را معين كرديم، (بدو گفتيم:) چيزى را با من شريك مگردان.»

همانگونه مأموريت داشت خانه خدا را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و عبادت كنندگان، از هر رجس و پليدى پاك گرداند:

... وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1) 109

«... و خانه ام را براى طواف گزاران و قيام كنندگان و ركوع و سجودكنندگان (از آلودگى بتها و از هرگونه آلودگى) پاكيزه ساز.»

در ميان همه گناهان نيز چون «قرب به اوثان» و «قول زور و دروغ» بيش از همه در حج و ميان مردم حجاز و مشركان مكه شايع بود، واجب الاجتناب شمرده شده و با اينكه اجتناب معمولًا از فعل صورت مى گيرد، در آيه شريفه فاجتنبوا الرجس من الأوثان (2) 110 به خاطر مبالغه به عين خارجى تعلّق گرفته است. (3) 111


1- همان.
2- حج: 30.
3- الميزان، ج 14، ص 372.

ص: 89

كدام «رجس» و پليدى بالاتر از «شرك و بت پرستى» متصوّر است تا در رأس وظايف ابراهيم قرار گيرد؟ به شهادت قرآن كريم، همه گناهان از سوى خداوند سبحان مورد عفو و بخشش قرار مى گيرد جز شرك و الحاد، (1) 112 لذا ابراهيم مأمور تطهير خانه خدا مى شود.

او وظيفه داشت تا خانه خدا را براى اهل عبادت، از پليديها پاك گرداند. آيا كعبه اى كه مملوّ از بتهاى سنگى و چوبى و انواع مظاهر شرك و بت پرستى باشد، براى عبادت موحدان آماده است؟ آيا خانه اى كه اختيارش به دست بيگانگان و مستكبران باشد و حدود و كيفيت اعمال زائران خانه خدا را ترسيم كند، براى عبادت خالصانه و انجام مناسك حج ابراهيمى مهياست؟ شكستن بتها توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در فتح مكه و منزوى ساختن مشركان و در رأسشان ابوسفيان، در راستاى مأموريتى است كه خداى سبحان در تطهير خانه اش به عهده آنان نهاده بود و اين درس ابدى پيروان ابراهيم و محمد- صلى اللَّه عليهما وآلهما- است.


1- نساء: 48، «انّ اللَّه لايغفر أن يشركَ بِهِ ويَغفر ما دون ذلك لمن يشاء ...»

ص: 90

بناى كعبه، كه تا ابد پايگاه اجتماع موحدان و مسلمانان خواهد بود، بر «توحيد ناب و خالص» است كه نفى هرگونه شركى را به دنبال دارد، هم شرك جلى و آشكار كه همان «بت پرستى و سرسپردگى طاغوتها» است و هم شرك خفى و پنهان (1) 113 كه «سرسپردگى مادر بتها، نفس امّاره» است. از همين رو زائر بيت اللَّه الحرام با ورود به حرم امن الهى و پوشيدن لباس احرام اولين شعارش «لبيك اللّهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك إنّ الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك» است كه نفى شريك براى خداى سبحان، در همه مراتب است و با تكرار آن وارد حريم خانه خدا مى شود، آن هم با صداى بلند كه به اتفاق همه فرق اسلامى مستحب است. (2) 114 اگر اين شعار فرياد بر سر مشركان و بت پرستان نيست، پس چرا با صداى بلند بايد سرداد؟ اين شعار در نقطه مقابل شعار شرك آلودى است كه قبل از ظهور اسلام در بين مردم حجاز رايج بود و مى گفتند: «لبيك اللّهم لبيك، لبيك لا شريك لك إلّاشريك هو لك تملكه وما ملك». (3) 115


1- عبد اللَّه جوادى آملى، كتاب الحج، مقدمه جلد دوم، ص 26
2- شيخ منصور على ناصف، التاج الجامع الاصول، ج 2، ص 121، دار احياء التراث العربى.
3- ابومنذر هشام بن محمد كلبى، كتاب الاصنام، ص 7

ص: 91

اگر رمى جمرات به عنوان سمبل شيطان و نقطه اى كه شيطان برابر ابراهيم خليل نمايان شد، آن هم در اواخر مناسك حج، رمى و طرد شيطان نفس و شياطين بيرونى كه مستكبران و ستمگران روشنترين مصاديق آنند، نمى باشد، پس چيست؟ آيا بدون چنين حكمت و سرّى صرفاً پرتاب كردن سنگريزه هايى به چند ستون سنگى لغو و غيرعقلانى نيست؟ گرچه ما از حِكَم و اسرار همه اعمال و مناسك حج اطلاعى نداريم، اما هيچيك از آنها بدون حكمت و فلسفه نيست، هرچند ممكن است جنبه امتحان و آزمايش داشته باشد تا ميزان تسليم و سرسپردگى انسان به خدا معلوم گردد.

ب) آيات برائت از مشركان كه بر پيامبر نازل شد، بايد در «مركز توحيد و يكتاپرستى» به اطلاع مسلمانان برسد.

على عليه السلام به عنوان كسى كه «نفس رسول خدا» ست (1) 116 و به امر جبرئيل امين كه در مورد ابلاغ سوره برائت گفت: «لا يؤدّي عنك إلّاأنت أو رجل منك» فردى از خاندان رسول خداست؛ در «يوم الحج الأكبر» در سرزمين منا، برائت خدا و رسول او را به اطلاع مردم مى رساند. (2) 117


1- آل عمران: 61
2- در تفسير برهان از ابن شهر آشوب، اين شأن نزول را از طبرى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، شعبى، سدّى، ثعلبى، واحدى، قرطبى، قشيرى، سمعانى، احمد بن حنبل، ابن بطه، محمد بن اسحاق، ابويعلى موصلى، اعمش، سماك بن حرب، با استناد به كتبشان از عروة بن زبير، ابوهريره، انس، ابورافع، زيد بن نقيع، ابن عمر و ابن عباس نقل كرده است.

ص: 92

علاوه بر آن، احكامى را هم به مردم ابلاغ مى كند و به قدرى تكرار مى نمايد كه صداى حضرت مى گيرد و حتى اصحاب هم تكرار مى كنند تا به گوش همگان برسد. (1) 118 هرچند اعلان برائت از مشركان در آن روز برخاسته از نقض عهد از سوى مشركان و ملحدان بود، اما به طوركلى اين تكليف تنها در ارتباط با پيمان شكنان نيست و گروههاى ديگرى را نيز شامل مى شود.

وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ ... (2) 119

« (اين آيات) اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش دربرابر مشركان تعهّدى ندارند و (از آنان بيزار است.)»

اين آيه روشن ترين و صريح ترين آيه قرآن در نشان


1- شهيد مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج 4، ص 214.
2- برائت: 3.

ص: 93

دادن «برائت خدا و رسول او» از مشركان در موسم حج است. حقيقت «اذان» اعلان است نه ذكر، (1) 120 چنانكه در اذان نماز چنين است و با آن مردم از زمان اقامه نماز مطلع مى شوند و به سوى نماز مى شتابند.

در ابتداى سوره توبه نيز مى فرمايد:

بَرَاءَةٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ* فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ. (2) 121

«اعلام بيزارى (و عدم تعهّد) است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بسته ايد. پس (اى مشركان) چهار ماه (ديگر با امنيت كافى) در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه رسواكننده كافران است.»

در زمينه تكرار «برائت» در ابتداى اين سوره، مفسّران شيعه و سنى وجوهى را ذكر كرده اند. امين الاسلام طبرسى


1- - محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكّيه، ج 10، ص 380، تحقيق وتقديم عثمان يحيى، المجلس الاعلى للثقافه.
2- - توبه: 1

ص: 94

برائت در اولين آيه را براى نقض عهد و پيمان با مشركان دانسته و برائت در آيه دوم را براى قطع موالات و دوستى و احسان به آنان. (1) 122 علامه طباطبايى نيز گرچه بازگشت هر دو را به يك معنا دانسته كه همان «برائت از مشركان» است، اما آيه اول را به قرينه ... إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اعلان برائت از مشركان شمرده و آيه دوم را به قرينه الى الناس خطاب به همه مردم دانسته اند تا از برائت خدا و رسولش از مشركان اطلاع يابند و خود را براى تحقق امر الهى درباره مشركان؛ يعنى كشتن آنها كه پس از گذشت چهار ماه خواهد بود، آماده سازند. (2) 123 فخر رازى وجوهى را در اين زمينه مطرح كرده كه برخى از آنها قابل ملاحظه است. مى گويد:

«مراد از آيه اول، اخبار به ثبوت برائت است و مراد از آيه دوم، اطلاع دادن به همه مردم است تا از آنچه كه ثابت شده، آگاهى يابند ... (وجه ديگر) آن است كه خداوند در آيه اول برائت از مشركينى را كه با مسلمانان پيمان بسته و پيمان شكنى كرده بودند،


1- - مجمع البيان، ج 3، ص 5
2- - الميزان ج 9، ص 149

ص: 95

اعلان مى كند و در آيه بعدى برائت از مشركان را به طور كلى و اعم از كسانى كه هم پيمان بودند و پيمان شكستند، به اطلاع مى رساند و در مقام بيان سبب برائت است كه همان كفر و شرك آنهاست.» (1) 124

احتمال اول در كلام فخر رازى، همان بيان علامه طباطبايى است و احتمال دوم در عبارت فوق قريب به احتمالى است كه در كلام طبرسى ملاحظه مى شود. بنابر احتمال اول ملاك و ميزان برائت از مشركان، «پيمان شكنى كفار و مشركين» است و سرّ تكرار آن علاوه بر اطلاع دادن به كفار، آگاه كردن مردم است و بنابر احتمال دوم برائت از مشركان، بر دو محور استوار است، «پيمان شكنى» و «كفر و شرك»، بنابر اين معنا از آيه شريفه، برائت از مشركان اختصاص به پيمان شكنان ندارد و نسبت به كفر و شرك و كافران و مشركان نيز جارى است. از تاريخ ابلاغ اين سوره، هيچ مشركى مجاز به طواف كردن و حج بجاآوردن در بيت اللَّه الحرام نبود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ


1- - تفسير كبير، ج 15، ص 222

ص: 96

خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (1) 125

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند، پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند.»

ورود به مسجدالحرام بايد از «باب بنى شيبه» انجام گيرد (2) 126 تا بت هُبل كه در مقابل آن مدفون است، لگدمال شود و سمبل شرك و بت پرستى تحقير و زير پا نهاده شود؛ چرا كه انسان موحد بدون نفى هرگونه شرك و بت پرستى و طرد مظاهر آن، نمى تواند قدم به پايگاه توحيد نهد. حتى براى از بين رفتن آثار شرك و بت پرستى، مجسمه سازى تا مدتى طولانى ممنوع و حرام مى گردد.

برائت از مشركان در جاى جاى اعمال و مناسك حج متبلور است. در دعاى روز عرفه كه در سرزمين عرفات خوانده مى شود، مى خوانيم: «برئت من الجبت والطاغوت واللّات والعزّى» (3) 127 دقت در اينكه امروز نه «لات» هست و


1- - توبه: 28
2- - شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، كتاب الحج، ج 9، ص 323، تحقيق شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى، المكتبة الاسلاميه.
3- - بحار الانوار، ج 95، ص 252

ص: 97

نه «عزّى»، نشان مى دهد كه اعلان برائت از آنان به عنوان «سمبل بت و بت پرستى و شرك و الحاد» مطرح است كه در هر زمانى شكل و صورت خاصى دارد. چنانكه طاغوت در هر زمانى مصاديق مشخصى دارد. از چنين تعابير عام و كلّى نيز مى توان ابدى بودن برائت از شرك و بت پرستى و كفر و الحاد را استفاده كرد.

2- كعبه، محور حرّيت و آزادگى

كعبه را «بيت عتيق» ناميده اند و در كلمات معصومان عليهم السلام دو معنا براى آن به چشم مى خورد، (1) 128 چنانكه از كلمات اهل لغت نيز استفاده مى شود:

1- «عتيق» به شى ء قديمى و نفيس گفته مى شود، (2) 129 خانه كعبه نيز هرچند بنايش به دست ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل عليهما السلام بوده، اما زمين به حسب روايات از «زمين كعبه» گسترده شده است (3) 130 و به لحاظ قديمى و نفيس


1- - وسائل الشيعه، كتاب الحج، ج 9، ص 347
2- - المفردات، ص 321
3- - سيد بن طاووس، الاقبال بالأعمال الحسنه، ج 2، ص 24، مكتب الاعلام الاسلامى (به نقل از «من لا يحضره الفقيه»، ج 2، ص 89)

ص: 98

بودنش، بيت عتيق خوانده مى شود.

2- چون كسى مالك كعبه نيست و از هر سلطه و سلطنتى آزاد است (1) 131 عتيق ناميده مى شود. همانطوركه مملوك با «عتق» از سلطه ارباب و مالك آزاد مى شود، كعبه نيز از سلطه هر مالك و سلطانى آزاد است.

به روايتى از ابوحمزه ثمالى در اين زمينه كه عهده دار تبيين هر دو معنا از عتيق است. توجه كنيد كه مى گويد: در مسجد الحرام خدمت امام باقر عليه السلام رسيده، عرض كردم:

«لايّ شى ء سمّاه اللَّه العتيق؟ فقال: انه ليس من بيت وضعه على وجه الأرض الّا له ربّ وسكان يسكنونه غير هذا البيت، فانّه لا ربّ له الّا اللَّه عزّوجلّ وهو حرّ. ثم قال: ان اللَّه عزّوجلّ خلقه قبل الأرض، ثم خلق الأرض من بعده فدحاها من تحته» (2) 132

«به چه دليل خانه كعبه را عتيق ناميده اند؟ حضرت فرمود: چون خانه اى نيست كه خداوند آن را بر روى زمين نهاده باشد، جز اينكه صاحبى و ساكنانى دارد، جز اين خانه؛ اين خانه صاحبى جز خداى عزّوجل ندارد واو حرّ و آزاد است. سپس حضرت فرمود:


1- - المفردات، ص 321
2- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 347

ص: 99

خداى عزّوجل قبل از زمين، آن را آفريد، سپس زمين را خلق كرد و از زير آن خانه، زمين را گسترانيد.»

از اين رو، جز آزادگان بر گرد آن نمى چرخند؛ آزادگانى از هر سلطه درونى و بيرونى.

اساساً كعبه مركزى است تا انسانها خود را از سلطه نفس امّاره و طاغوتها برهانند، تنها «احرار» شايستگى طواف بر بيت عتيق و حرّ را دارند. همانطور كه نماز، آدمى را از فحشا و منكر بازمى دارد، طواف نيز انسان را از شرك و بردگى و ظلم پذيرى آزاد مى كند؛ چرا كه انسان مأمور است بر گرد بيت عتيق طواف كند «وليطّوفُوا بالبيت العتيق» (1) 133

از اين بيان لطيف استفاده مى شود: خانه اى كه مملوّ از بتهاى سنگى و چوبى باشد يا در محاصره مشركان و ملحدان يا مستكبران و ستمگران واقع شود، «عتيق» نيست.

با شكستن بتهاى درون كعبه و شكستن ابهت و قدرت مشركان و مستكبران و قطع ايادى آنان از اين پايگاه توحيد، بيت اللَّه الحرام، عتيق خواهد شد. آنگاه طواف بر آن نيز «طواف بر بيت عتيق» خواهد بود.

چگونه ممكن است «فضاى كعبه» پر از بتها و «اختيار (2) 134


1- - حج: 29؛ نك: كتاب الحج، ج 2، ص 19
2- سيد جواد ورعى، مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1379.

ص: 100

كعبه» به دست مشركان و مستكبران باشد و زائران آن مدعى «طواف بر بيت عتيق» باشند؟ از همين رو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى با صلاى «برائت از مشركان» زمينه فتح مكه را فراهم نمود و بتهاى كعبه را يكى پس از ديگرى شكست، چنانكه بر ابهّت و قدرت ابوسفيان ها پايان داد.

بنابراين «اعلان برائت از مشركان» زمينه ساز رهايى «بيت اللَّه الحرام» از چنگ بت «شرك و الحاد» و زنجير «تحجر و كج انديشى» است تا هم كعبه از اسارت رهاشود و هم بلاد مسلمانان از سلطه مستكبران و ستم پيشگان آزاد گردد. روشن است كه در آن صورت كعبه، «عتيق» خواهد شد و تنها «احرار» مى توانند بر گرد چنين محورى طواف كنند.

3- كعبه، پايگاه «قيام للناس»

خداى سبحان خانه اش را بيت حرام قرار داد تا مكان و پايگاه قيام براى مردم باشد و منافع آنان را تأمين كند

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ. (1) 135


1- - مائده: 97

ص: 101

علامه طباطبايى «قيام» را در آيه مباركه، با استفاده از كلام اهل لغت «ما يقوم به الشى ء» معنا كرده است، بدين معنا كه خداوند، بيت اللَّه الحرام را قوام براى مردم قرار داده؛ به طورى كه دنيا و آخرت مردم قائم به آن است. (1) 136 با ايجاد ارتباط بين «بيت اللَّه الحرام» و «ماههاى حرام» به وسيله احكام و مناسك حج، زندگى اجتماعى توأم با سعادت مردم را تأمين نموده است. اندك تأملى در منافع و بركات بيت عتيق و ماههاى حرام نشان مى دهد كه بركات ثابت و متغير فراوانى بر آن مترتب است. صله ارحام، ارتباط بين دوستان، انفاق به فقرا، كسب و كار و منفعت اقتصادى، دوستى و مودّت بين اقوام و نزديكان، آشنايى با مسلمانان بلاد ديگر، نزديكى قلوب، پاكيزگى روح، تقويت قواى مسلمانان، رشد ملت، حيات دين و اهتزاز علائم حق و حقيقت و پرچمهاى توحيد و يكتاپرستى، همگى از آثار و بركات حج است. (2) 137 حتى در روايات وارد شده كه چنانچه كسى براى خانه خدا نذرى نمايد، از


1- - الميزان، ج 5، صص 142 و 143
2- - همان.

ص: 102

آنِ زائران خانه است، نذورات را مى فروشند و به افراد محتاج مى دهند. (1) 138 در واقع آيه شريفه پاسخى است به شبهه كسانى كه اعمال و مناسك حج را كم فايده يا بى فايده و خرافى تخيل مى كردند، چنانكه از ذيل آيه كه مى فرمايد:

ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ. (2) 139

«اين براى آن است تا بدانيد كه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است، مى داند و خداست كه بر هر چيزى داناست.»

استفاده مى شود كه خداوند دانا، اين همه منافع و بركات را بر كعبه، ماه حرام و اعمال و مناسك حج مترتب نموده است. (3) 140 امام خمينى قدس سره در موارد متعددى كعبه معظّمه را براى «قيام ناس و نهضت همگانى» شمرده اند (4) 141 و ظاهراً همه آن بيانات، ناظر به همين آيه كريمه است چنانچه يكى از مفسران معاصر، كه شاگرد دو استاد يادشده است، در اين


1- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 354 و 355
2- - مائده: 97
3- - الميزان، ج 6، ص 143
4- - صحيفه نور، ج 17، ص 30

ص: 103

زمينه آيه را چنين تفسير نموده اند:

«از سيره حضرت ابراهيم و قيام و استقامت مردم در طول تاريخ استفاده مى شود كه كعبه پايگاه قيام و حركت مردم بوده و بقاى دين الهى به بقا و حيات آن بستگى دارد، چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا يزال الدين قائماً ما قامت الكعبة»؛ (1) 142 «دين همواره استوار مى ماند، مادامى كه كعبه باقى و استوار باشد.»

در آيات شريفه قرآن «قيام» به معناى جهاد بكار رفته و «قعود» كه ضد قيام است در نقطه مقابل جهاد قرار گرفته است. وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً؛ (2) 143 «خداوند جهاد كنندگان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است.» (3) 144

همانطور كه ملاحظه مى شود، اين تفسيرِ ديگرى از آيه شريفه است، در تفسير اول «قياماً للناس» به معناى آن است كه بيت اللَّه الحرام مايه قوام براى مردم قرار داده شده تا


1- - وسائل الشيعه، كتاب الحج، ج 8، ص 14
2- - نساء: 95
3- - كتاب الحج، ج 2، ص 23

ص: 104

مصالح مردم از اين رهگذر تأمين شود و در تفسير دوم بيت اللَّه الحرام محلّ قيام و نهضت قرار داده شده است. بعيد نيست كه آيه شريفه لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ... (1) 145 نيز كه بيانگر يكى از اهداف بعثت پيامبران است، مؤيدى بر تفسير دوم باشد، اگر يكى از وظايف مردم قيام به قسط است، چه مكانى مناسب تر از خانه خدا مى تواند مركز اين قيام و حركت باشد؟

نكته قابل ملاحظه در آيه شريفه آن است كه اين قيام «للناس» است، بنابر هر دو تفسير، هدف تأمين مصالح و منافع مردم است، البته در فرهنگ قرآن، «منافع» اعم از دنيايى و آخرتى است. چنانكه در آيه شريفه ديگر با صراحت بيان گرديده است، خطاب به ابراهيم خليل و بنيانگذار كعبه مى فرمايد:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا


1- - حديد: 28

ص: 105

الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. (1) 146

«و در ميان مردم براى (اداى) حج، بانگ برآور تا (زائران) پياده و (سوار) بر هر شتر لاغرى كه از راه دورى مى آيند، به سوى تو روى آورند، تا شاهد منافع خويش باشند و نام خدا را در روزهاى معلومى بر دامهاى زبان بسته اى كه روزىِ آنان كرده است، ببرند. پس از آنها بخوريد و به درمانده مستمند بخورانيد.»

در آيه شريفه ديگر، كعبه را اولين خانه اى معرفى مى كند كه براى مردم مايه بركت قرار داده شده است.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. (2) 147

«در حقيقت اولين خانه اى كه براى (عبادت) مردم، نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك، و براى جهانيان (مايه) هدايت است.»

آيه مباركه در پاسخ شبهه يهوديان، در خصوص تغيير قبله مسلمانان از بيت المقدس به سوى بيت اللَّه الحرام است.


1- - حج: 28
2- - آل عمران: 96

ص: 106

كلمه «مبارك» به معناى خير فراوان است و البته بخاطر همراهى آن با هدايت عالميان وهدى للعالمين، ممكن است فقط ناظر به بركات دنيوى باشد (1) 148 چنانكه «هدايت» بركت اخروى است. نكته قابل توجه در آيه شريفه مانند آيات گذشته، تعبير «الناس» است بدين معنا كه خداوند كعبه را براى مردم و تأمين منافع آنان خلق كرده و مقرر نموده است.

امام هشتم عليه السلام حج را حاوى منافعى براى همه اقشار مردم در شرق و غرب عالم مى دانند؛ اعم از آنكه در موسم حج حاضر شوند و يا توفيق تشرف به بيت اللَّه الحرام را پيدا نكنند و نيز فرصتى براى تفقّه و انتقال سخنان ائمه عليهم السلام به هر ناحيه و منطقه اى مى شمارند. (2) 149 روشن است كه مراد از تفقّه و نقل اخبار امامان معصوم عليهم السلام، شناخت دين خدا و تكاليف فردى و اجتماعى است. و در هر زمانى حتى در عصر غيبت لازم و ضرورى است. اطلاع از مسائل جهان اسلام در ابعاد مختلف و نيز مشكلات جوامع اسلامى مى تواند مصاديقى از تكليف اجتماعى مسلمانان باشد، قريب به اين مضمون در روايتى از امام صادق عليه السلام به عنوان


1- - الميزان، ج 3، ص 350
2- - وسائل الشيعه، ج 8، ص 8

ص: 107

«علت تشريع حج» ذكر شده است، مى فرمايند:

« (حج بر بندگان واجب شده تا مسلمانان) شرق و غرب عالم، يكديگر را بشناسند و از آثار رسول خدا و اخبار او اطلاع پيدا كنند.» (1) 150

خلاصه آنكه در پرتو حج و قيام در بيت اللَّه الحرام، منافع دنيوى و اخروى نصيب مردم مى شود، چه نفعى بالاتر از «رهايى از سلطه مشركان، مستكبران و ستمگران»؟

چه سعادتى بالاتر از كسب «استقلال» و «آزادى» و زيستن در پرتو عدالت؟

امام خمينى در اين زمينه كه كعبه مركز قيام للناس است، بيانات متعددى دارند كه هريك حاوى لطائفى است، چند نمونه از كلمات آن بزرگوار را نقل مى كنيم:

«بيتى كه براى قيام تأسيس شده است آن هم تمام ناس و للناس، پس بايد براى همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نمود.» (2) 151

«اين كنگره سراپا سياست كه به دعوت ابراهيم و محمد- صلى اللَّه عليهما وآلهما- برپا مى شود و از هر


1- - همان، ص 9
2- - صحيفه نور ج 19، ص 43

ص: 108

گوشه دنيا و از هر فج عميق در آن اجتماع مى كنند، براى منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت شكنى هاى ابراهيم و محمد است و طاغوت شكنى ها و فرعون زدودنهاى موسى است.» (1) 152

«بيت اللَّه الحرام اول بيتى است كه براى ناس بنا شده، بيت همگانى است. هيچ شخصيتى و هيچ رژيمى و هيچ طائفه اى حق تقدم در آن را ندارد. اهل باديه و صحرانشينان و خانه به دوشان با عاكفان كعبه و شهرنشينان و دولتمردان، در آن يكسانند، اين بيت معظم براى ناس بنا شده و براى قيام ناس و نهضت همگانى و براى منافع مردمى. و چه نفعى بالاتر و والاتر از آنكه دست جباران جهان و ستمگران عالم از سلطه بر كشورهاى مظلوم كوتاه شود و مخازن عظيم كشورها براى مردم خود آن كشورها باشد.» (2) 153

4- كعبه، مركز هدايت جهانيان

يكى از آيات قرآن، كه بيانگر مسائل حج است، كعبه را پايگاه هدايت همه جهانيان معرفى مى كند. اين بيان نشانگر آن است كه كعبه اختصاص به مردم حجاز ندارد، بلكه


1- - صحيفه نور، ج 19 ص 43
2- - صحيفه نور، ج 19، ص 43

ص: 109

همچون صدر اسلام كه نور هدايت، ابتدا حجاز و سپس بخش عظيمى از جهان را فراگرفت، امروز نيز بايد همه تشنگان و مستضعفان عالم را بهره مند سازد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. (1) 154

اجمالى درباره اين آيه، در مبحث قبل ارائه شد و اينك نكات ديگرى را يادآور مى شويم:

يكى از ويژگى هاى «بيت اللَّه الحرام» جهانى بودن آن است. هم تأسيس آن بر اين مبنا بوده و هم ظهور پيامبر خاتم كه «رحمة للعالمين» است و حامل دين ابدى و جهانى است، و در اين مكان تولد و رشد يافت، شاهدى بر اين معناست! چنانكه ظهور خاتم الأوصيا، حضرت ولى عصر (عج) و منجى بشريت، براى ايجاد حكومت جهانى و پركردن عالم از قسط وعدل در بيت اللَّه الحرام، گواه ديگر بر جهانى بودن اين پايگاه است. گذشته از همه شواهد ياد شده، اساساً خداوند متعلق به همه جهانيان است و به طور طبيعى خانه او نيز بايد متعلق به همگان باشد. او، خود اين مركز را حرم امن قرار داده و حريمى براى آن قائل شده و


1- - آل عمران: 96

ص: 110

براى ورود به آن شرايطى مقرر داشته است. خانه اش را پايگاه ظهور شخصيتهاى جهانى و مركز وحى بر خاتم پيامبرانش قرار داده است. آن را محلّ اجتماع مسلمانان و پيروان آخرين دينش در اقصى نقاط جهان قرار داده است.

همه موارد يادشده گواه بر اين معناست كه كعبه مركز هدايت جهانيان است.

فخر رازى، احتمالات گوناگونى را در تفسير آيه شريفه ارائه مى كند و مى گويد:

«چند معنا براى «هُدًى للعالمين» به عنوان يكى از صفات «بيت اللَّه الحرام» گفته شده، چون كعبه قبله عالميان است، نماز را به سمت آن مى خوانند، هدايت براى جهانيان دانسته شده است، چون با آيات و نشانه هايى كه در آن است، دلالت بر وجود صانع و نبوت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد، چون كعبه مايه هدايت مردم به سوى بهشت است؛ زيرا كسى كه نمازهاى واجب را كما هو حقّه بجا آورد، اهل بهشت است.» (1) 155

اين ويژگى كعبه به هر معنا كه باشد، كعبه را متعلق به همگان مى داند و آن را عامل هدايت همه انسانها


1- - تفسير كبير، ج 8، ص 149

ص: 111

مى شمارد. سيد قطب، نويسنده معروف عرب حج را «كنگره بزرگ ساليانه همه مسلمانان» مى شمارد كه يكديگر را بنا به دعوت اسلام ملاقات مى كنند، كنار بيتى كه به دست پدرشان ابراهيم، ملت حنيف پايه گذارى شد و خداى سبحان آن را اوّلين بيت خود در زمين براى عبادت قرار داد. مكان مقدسى كه همگان را به اجتماع در آن و اتصال به خالق هستى فرا مى خواند. (1) 156 حضرت امام خمينى قدس سره در توضيح آيه شريفه مى فرمايد:

«اين، دليل بر اين است كه يكى از ادله اين است كه خداى تبارك و تعالى همه عالم را دعوت فرموده است به اسلام، و اين خانه را براى تمام عالم از زمان بعثت تا آخر، براى همه قرار داده است.

اين خانه ناس است. شخصى يا اشخاصى يا گروهى يا طوايف خاصى، اين طور نيست كه اولى باشند به خانه خدا از ديگر ناس، همه مردم، آنهايى كه در سراسر دنيا هستند، در مشارق ارض و مغارب ارض، مكلف هستند كه مسلم بشوند و در اين خانه كه قرار داده شده است از براى ناس، مجتمع بشوند و


1- - سيد قطب، فى ظلال القرآن، ج 1، ص 436، طبع دار الشروق.

ص: 112

زيارت كنند.» (1) 157

نكته قابل توجهى كه حضرت امام در تفسير آيه شريفه بيان كرده اند، آن است كه آيه همه مردم را به اسلام دعوت مى كند، بيان مطلب آن است كه چون كعبه محل طواف و بجاآوردن اعمال و مناسك حج براى مسلمانان است، به طورى كه از نظر فقهى غير مسلمان نمى تواند وارد حريم خانه خدا شود، و از طرفى خداوند همگان را به اين خانه دعوت كرده است، معلوم مى شود لازمه اين دعوت، دعوت به اسلام است تا مردم با ورود به جرگه مسلمانان، مجوّز ورود به خانه خدا را پيدا كنند. لذا هر كسى كه اسلام آورد، مجاز است وارد خانه خدا شود و هيچ امتيازى بين مسلمانان در استفاده از بركات دنيوى و اخروى وجود ندارد. بر خلاف تصوّر گروهى از امتياز طلبان در عهد جاهليت، كه براى خود نسبت به مسافرانى كه وارد اين شهر مى شدند، امتياز قائل بودند.


1- - صحيفه نور ج 13، ص 163

ص: 113

بخش دوّم: مبانى سياسى برائت از مشركان

اشاره

ص: 114

ص: 115

در بخش قبل، به طور پراكنده و گذرا در لابلاى مباحث و شرح و تفسير آيات و پاره اى از روايات به ابعاد سياسى- اجتماعى حج پرداختيم، اما اهميت اين بحث به ويژه در زمانى كه اين بُعد از حج، پس از طى قرن ها از سوى احياگر حج ابراهيمى در ابعاد وسيعى مطرح گرديده، اقتضا مى كند كه به طور مستقل و مستوفى و البته در حد اين نوشتار كوتاه مورد توجه قرار گيرد.

فصل اول: پيوند دين و سياست

فصل اول: پيوند دين و سياست

اشاره

براى بررسى مبانى سياسى برائت از مشركان، آشنايى با اصول و مبانى دين و ديدگاه دين درباره سياست، ضرورت دارد. اگر گفته شود كه بيگانگى حج با امور سياسى در طى

ص: 116

قرون گذشته معلول جا افتادن تفكر انحرافى و استعمارى «جدايى دين و سياست» در ميان مسلمين بوده، سخنى به گزاف نيست. جهالت گروهى از مسلمين نسبت به ابعاد و زواياى دين، خيانت خلفا و سلاطين قدرت طلب، و سلطه طلبى و روح استكبارى استعمارگران، از عوامل رسوخ اين تفكر نادرست و ذلت آور بوده است.

اينك اجمالى از جايگاه سياست در اديان توحيدى به ويژه اسلام را، با عنايت به شبهاتى كه توسط ساده انديشان و خودباختگان فرهنگ هاى بيگانه و ناآشنايان به حقيقت دين مطرح شده، ارائه مى كنيم تا «جايگاه سياست در حج» نيز روشن شود.

گرچه از مباحث گذشته، كه درباره مبانى دينى برائت از شرك و الحاد و استكبار و مشركان و مستكبران سخن گفتيم، از آنجا كه «سياست» از توحيد و يكتاپرستى و برائت انفكاك ناپذير است، تا حدود زيادى پيوند دين و سياست تشريح شد، اما در اين فصل به طور مستقل و با عنايت به برخى از شبهات مطالبى را يادآور مى شويم:

1- دين و شؤون زندگى دنيوى

على رغم وجود و حضور دين در شؤون مختلف

ص: 117

زندگىِ دنيوى؛ اعم از سياست و اجتماع، و فرهنگ و اقتصاد و اظهار نظر قرآن و پيشوايان دينى در ابعاد مختلف زندگى دنيوى، و موضع گيرى صريح در برابر ظلم و بى عدالتى و استكبار و استثمار و تبيين اهداف مهم دين در زندگى دنيوى؛ همچون «قسط و عدل» و ارائه راه هاى رسيدن به اين نقطه متعالى، بسيارى از علما و دانشمندان اسلامى تحت تأثير تز استعمارى «جدايى دين از سياست»، دين را منحصر به امور عبادى دانسته و به مسائل اجتماعى، كمتر عنايت نموده اند.

گذشته از علما و دانشمندان اسلامى، گروهى از مسلمانان ناآشنا به مبانى دين نيز هدف دين را منحصر به امور معنوى و زندگى اخروى انسان دانسته اند، حتى به سراغ قرآن، تاريخ انبيا و تاريخ اسلام هم كه رفته اند، با اين پيش فرض، شواهد و ادله فراوانِ حضور دين و پيشوايان دينى در صحنه سياست و اجتماع را توجيه كرده و يا استثنايى قلمداد نموده اند.

درباره حضرت موسى و حضرت ابراهيم عليهما السلام اظهار داشته اند:

«موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون نداشته، به جاى تندى و تخاصم و

ص: 118

توهين، به دستور خدا، «فقولا له قولًا ليّنا» را پيش مى گيرد و مطالبه رهايى بنى اسرائيل را مى كند.» (1) 158 در حالى كه «قول ليّن»، مرحله ابتدايىِ دعوت موسى عليه السلام بود و در مراحل بعدى عصاى خود را كه معجزه نبوّتش بود، در برابر فرعون و كاخ او به زمين زد و اژدها شد، مگر نجات بنى اسرائيل بدون نبرد با فرعون كه خود را «ربّ اعلى» مى دانست، ممكن بود؟ مگر پيروزى بر فرعون، كه با جنايات بى شمارش، با كشتن مردان و به اسارت بردن زنان و جلوگيرى از تولد فرزندانِ ذكور بنى اسرائيل، نفسها را در سينه ها حبس نموده بود، بدون نشان دادن قدرت و اعمال آن ميسور بود؟

چنانكه ابراهيم خليل نيز تنها به استدلال و برهان اكتفا نكرد، بلكه با تبر و قدرت به جان مقدس ترين معتقدات مردم افتاد و بتهايى را شكست كه با ديد جاهلانه مردم و اعمال سياست هاى زورگويانه و استحمار مردم از سوى نمرود و طواغيت ديگر، اهانت به آلهه آنان بود. بت شكنى ابراهيم، شكستن چند عدد سنگ و چوب نبود، بلكه شكستن قداست دروغين و ابهت پوشالى سلاطينى بود كه


1- - جزوه «آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا» مهدى بازرگان، ص 7

ص: 119

در پشت بت هاى سنگى و چوبى پنهان بودند، اگر غير از اين بود، چرا ابراهيم را به مجازات سنگينى چون سوزاندن در آتش محكوم كرده و او را به ميان زبانه هاى آتش افكندند؟

حضرت امام خمينى قدس سره در زمينه مأموريت حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايند:

«به ابراهيم خليل خطاب مى شود كه مردم را به حج بخوان تا براى شهود منافع خود از همه اقطار بيايند، اين منافع جامعه است؛ منافع سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، بيايند و ببينند تو كه بر آنان پيغمبرى، عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا تقديم كردى و همه ذريّه آدم بايد به تو تأسى كنند؛ شمس باشد يا قمر، هياكل، حيوانات يا انسان ها و گفتى و از روى حقيقت گفتى: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنْ الْمُشْرِكِينَ (1) 159 و همه بايد به پدر توحيد و پدر پيامبران عظيم الشأن تأسى كنند.» (2) 160 اساساً توحيدى كه پيامبران از آن سخن مى گفتند، بدون حكومت و حاكميت توحيد، به طور كامل تحقّق پيدا نمى كند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان خاتم


1- - انعام: 79
2- - صحيفه نور، ج 18، ص 90

ص: 120

انبياى الهى، با حكومت اهداف خود را عملى ساخت، چنانكه خاتم اوصياى الهى نيز اهداف متعالى خود را با تشكيل حكومت عملى خواهد ساخت.

جالب آن كه بدون هيچ دليل و شاهدى، حكومت پيامبرانى همچون داود و سليمان را استثنا شمرده اند، (1) 161 در حالى كه حضور حتى يك پيامبر در صحنه اجتماع و سياست، بهترين گواه بر ارتباط دين و سياست و حضور دين در مهم ترين شؤون زندگى دنيوى است.

باب توجيه را تا آنجا گشوده اند كه حتى نامه اميرمؤمنان عليه السلام را به مالك اشتر و عدم پذيرش خلافت توسط امام هشتم عليه السلام را دليلى بر تفكيك دين از سياست و امور دنيوى شمرده اند، (2) 162 در حالى كه خلافت على بن ابى طالب عليه السلام و استدلال هاى او در نهج البلاغه از غصب حق خويش پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبول ولايتعهدى مأمون از سوى امام هشتم عليه السلام از شواهد ديگر حضور دين و پيشوايان دينى در زندگى دنيوى مردم است. «پيوند دين و سياست» و «حضور دين در شؤون زندگى دنيوى


1- - جزوه «آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا»، ص 8
2- - همان، ص 15

ص: 121

مسلمانان» در آيات قرآن، احاديث پيشوايان دين، سيره پيامبران و امامان و آثار و تأليفات و زندگى علما و فقهاى اسلام موج مى زند، هر چند سلطه طلبى مستكبران و ستم پيشگان در طول تاريخ، سبب انزواى آنان بوده است.

شهادت پيشوايان دينى و علما و فقهاى متعهد اسلام از سوى دشمنانشان، شاهد ديگرى بر حضور آنان در صحنه هاى سياسى و احساس خطر سلطه طلبان از اين حضور بوده است و اين احساس، بيش از آن كه از حضور «شخص» آنان باشد، از «شخصيت» آنان و «مقام و موقعيّت دينى» آنان بوده است. مأموريت رهبران الهى، آن گونه كه از قرآن استفاده مى شود منحصر به هدايت اعتقادى و معنوى و تأمين سعادت اخروى مردم نبوده است، بلكه آنان در زندگى دنيوى مردم نيز اهدافى را دنبال مى نمودند، بلكه نيل به اهداف معنوى و اخروى از رهگذر نيل به اهداف مقدس دنيوى است. قرآن در خصوص مأموريت پيامبران مى گويد:

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (1) 163


1- - حديد: 25

ص: 122

به راستى (ما) پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به قسط و انصاف برخيزند.»

آيه مباركه فوق، از روشن ترين و صريح ترين دلايل «پيوند دين و سياست» و «حضور دين در زندگى دنيوى انسان» است و اختصاص به پيامبر مشخصى هم ندارد. با وجود چنين آيات صريحى و صرفاً با آگاهى ناقص از زندگى پيامبران، نمى توان حكم به كنار بودن آنها از زندگى دنيوى انسان صادر كرد؛ چرا كه:

اولًا: نصوص روشن و صريحى در زمينه وسعت وظايف آنان و عدم انحصار آن به امور معنوى و اخروى در قرآن و احاديث وجود دارد.

ثانياً: تنها تاريخ زندگى معدودى از پيامبران در اختيار ماست، قاعدتاً همه آنان در راستاى انجام وظايف خويش، كه يكى از آنها ايجاد جامعه قسط و عدل بوده، تلاش كرده اند. البته در موقعيت هاى مختلف، عملكرد متفاوتى داشته اند؛ چنانكه ائمه عليهم السلام در موقعيت هاى گوناگون، متفاوت عمل كرده اند.

ثالثاً: قرآن كتاب داستان نيست تا همه زواياى زندگى پيامبران را ترسيم نمايد، بلكه چون كتاب هدايت است،

ص: 123

تنها از اين زاويه به تاريخ زندگى پيامبران مى نگرد.

رابعاً: اگر پيامبران در صحنه هاى سياست و اجتماع نبودند، اين قدر مورد آزار و اذيت قرار نمى گرفتند، راستى اگر حضرت زكريا عليه السلام فقط به امور عبادى و معنوى مشغول بود، چرا توسط سلطه طلبان و صاحب منصبان به دو نيم شد و يا فرزندش يحيى عليه السلام كه پيامبرى از پيامبران الهى بود، به شهادت رسيد؟ اگر حضرت عيسى عليه السلام چنانكه معروف است، كارى به امور دنيوى نداشت و به رغم مسيحيان فقط به صلح مى انديشيد، توسط دشمنانش تعقيب و واجب القتل شمرده مى شد؟ اگر آنان نيز مانند مقدسين امروز تنها به عبادت خود مى انديشيدند و بس، مانند اينان از هر تعرضى مصون بودند و به مرگ طبيعى از دنيا مى رفتند.

گرچه از ديدگاه دين، دنيا «پلى براى آخرت» است، اما پلى كه ميلياردها انسان، بدان وارد شده و عمرى را در آن سپرى مى كنند، نمى تواند مورد نظر و عنايت دين نباشد.

دينداران در دنيا منزوى باشند و تحت ظلم و ستم استعمارگران و استبداد پيشگان بسر برند و دم فرو بندند و انتظارى از دين براى بهبود دنيايشان نداشته باشند. هدف نهايى دين، البته نزديك كردن انسان به خداست، اما ايجاد زمينه رشد و كمال و نيل به هدف نيز بر عهده دين است.

ص: 124

وضع قوانين و مقررات فراوان در زندگى انسان، از مراحل قبل از تولد تا پس از مرگ، همگى حاكى از دخالت دين در دنياى مردم است.

اگر دين نسبت به دنياى مردم بى تفاوت بود و آن را به خود انسان ها واگذار مى كرد نيازى به بيان احكام بى شمارى در زمينه هاى مختلف اجتماعى و سياسى نبود. به احكام روابط خانوادگى، اجتماعى، قضايى و جزايى احتياج پيدا نمى شد. حضور دين در اين صحنه ها نشانگر دخالت دين در اجتماع و سياست و زندگى دنياى مردم است. اگر كسى نگرشى جامع به دين داشته باشد، اذعان خواهد كرد كه «دين سياست مدن و راهنماى صراط مستقيم لاشرقيه لاغربيه است. دينى است كه عبادتش توأم با سياست و سياستش عبادت است.» (1) 164

2- شؤون و اختيارات پيشوايان دينى

پيشوايان دينى، چه آنان كه در صحنه اجتماع و سياست حضور داشتند و چه آنان كه ظاهراً در انزوا به سر مى بردند، تنها عهده دار تأمين سعادت اخروى مردم نبودند، بلكه


1- - صحيفه نور، ج 9، ص 225

ص: 125

تأمين سعادت دنيوى آنان را هم به عهده داشته اند. موظف به تدبير امور زندگى آنان بوده اند. دين براى پيامبر و ائمه عليهم السلام سه شأن: «بيان احكام»، «قضاوت» و «حكومت» قائل است و همه آنها به نوعى با زندگى دنيوى انسان ها ارتباط دارد، اگر دين منحصر به امور اخروى باشد، جعل اين شؤون براى پيشوايان دينى لغو است.

در نصوص دينى آنان را «ساسة العباد» شمرده اند (1) 165 و درباره پيامبر آمده است «فوّض الَى النّبيّ أمر الدّين والأمة ليسوس عِبادَه» (2) 166 سياست از ماده «سوس» به معناى رياست است. «ساس زيد سياسة»؛ يعنى زيد امر كرد و بدان قيام نمود.

جوهرى لغت شناس معروف مى گويد: «هرگاه كسى امور مردم را بر عهده گيرد و بر آنان حكمرانى كند، گفته مى شود: «سوّس الرجل امور النّاس».

فرّاء نيز مى گويد: «فلان مجرّب قد ساس»؛ يعنى امر كرد. درباره بنى اسرائيل در حديث وارد شده كه «كان بنواسرائيل يسوسهم انبيائهم»؛ يعنى «تتولى امورهم كما يفعل الأمراء والوُلاة بالرعيّة» انبياى بنى اسرائيل آنان را


1- - مفاتيح الجنان، زيارات جامعه كبيره.
2- - مجمع البحرين، ص 307

ص: 126

سياست مى كردند؛ يعنى متولّى امر آنان بودند، چنانكه اميران و واليان با رعيت عمل مى كنند. (1) 167 اين روايت هم شاهد ديگرى است بر بطلان ديدگاه كسانى كه براى اثبات جدايى دين از سياست، به تاريخ انبيا استشهاد نموده اند.

گذشته از معناى «سياست» در لغت عرب، كه تا حدودى معناى تعابيرى را كه در احاديث و ادعيه نسبت به پيشوايان دينى به كار رفته روشن مى كند، جايگاه و نقش آنان در جامعه نيز روشن مى گردد؛ در متون دينى نيز «سياست» در انديشه پيشوايان معصوم تشريح شده كه جايگاه آن را در دين آشكار مى سازد، هرچند عملكرد پيامبر و اميرمؤمنان عليهما السلام مى تواند ترسيم كننده سياست اسلامى باشد.

امام مجتبى عليه السلام در پاسخ پرسشى درباره سياست فرمودند:

«هي أن تراعى حقوق اللَّه وحقوق الأحياء وحقوق الأموات، فأمّا حقوق اللَّه فأداء ما طلب والاجتناب عما نهى، وامّا حقوق الأحياء فهي أن تقوم بواجبك نحو إخوانك ولا تتأخّر خدمة


1- - لسان العرب، ج 6، ص 429

ص: 127

امتك وأن تخلص لوليّ الأمر ما أخلص لأمته، وأن ترفع عقيرتك في وجهه اذا حاد عن الطريق السويّ، وأما حقوق الأموات فهى أن تذكر خيراتهم وتتغاضى عن مساوءهم فانّ لهم ربّاً يحاسبهم». (1) 168

«سياست آن است كه حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعايت كنى، اما حقوق خداوند بجاآوردن چيزى است كه او خواسته و پرهيز از آنچه كه او نهى كرده است؛ و اما حقوق زندگان آن است كه وظيفه ات را در قبال برادرانت انجام دهى و از خدمت كردن به امّتت درنگ نورزى و براى ولىّ امر خالص گردانى آنچه را كه او براى امّتش خالص گرداند، واگر از راه راست منحرف شد، صدايت را در مقابلش بلند كنى (ونصيحتش نمايى)، و اما حقوق مردگان آن است كه نيكى هاى آنان را يادآورى كنى و از عيوبشان چشم پوشى نمايى؛ چرا كه آنان پروردگارى دارند كه به حسابشان رسيدگى خواهد كرد.»

در كلمات جامع فوق، «سياست» همه شؤون زندگى


1- - جعفر مرتضى عاملى، الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام في عهد الرسول صلى الله عليه و آله والخلفاء الثلاثة، ص 5.

ص: 128

انسان را در بر مى گيرد، هم رعايت حقوق الهى و انجام تكاليف، هم مراعات حقوق مردم؛ اعم از برادران دينى و والى و حاكم جامعه و هم رعايت حقوق كسانى كه دستشان از دنيا كوتاه شده است. اين معنا از سياست، اعم از معنايى است كه در لغت يا كلمات حكما و اهل سياست ذكر شده است؛ و به عبارت ديگر اين بيان ناظر به سياستى است كه تكليف و وظيفه مردم را مشخص مى كند و ناظر به تكليف و وظيفه حاكم نسبت به مردم نيست، هرچند والى نيز به عنوان يكى از آحاد جامعه، وظايف فوق را دارد، مضافاً بر اينكه رسالتى هم در برابر مردم بر عهده دارد، چنانكه مورد اشاره امام نيز قرار گرفته است. و «خدمت به مردم» كه چيزى جز هدايت آنان و رفع حاجات و نيازمندى هاى ايشان نيست، در تعريف سياست اخذ شده است.

بنابراين تعريف، «سياست» جدا از دين مردم و تكاليفى كه برعهده دارند، نيست و بياناتى از اين قبيل و نيز معرفى ائمه به عنوان «ساسة العباد» شاهدى بر پيوند دين و سياست است. البته «سياست در بينش پيشوايان دينى»، با «سياست در فرهنگ دنياطلبان و سياست بازان» تفاوت اصولى دارد.

به راستى «تكميل و تتميم مناسك حج» با «شرفيابى به محضر امام و اعلان وفادارى و آمادگى براى يارى رساندن

ص: 129

به امام در صورت لزوم» (1) 169 چه پيوندى دارد؟ آيا انجام اعمال و مناسك حج كه داراى ابعاد اجتماعى فراوانى است و اتمام آن با ديدار امام، با شؤونى كه براى آنان ثابت است و جايگاهى كه در جامعه دارند، جز «پيوند دين و سياست» است؟ چرا تتميم عبادات ديگر به ديدار امام و اعلان وفادارى، شمرده نشده است؟ معلوم مى شود كه در حج خصوصياتى است كه با امامت پيوند دارد.

تحقّق شؤونى كه براى آنان مقرر شده (بيان احكام، قضاوت و حكومت) و قرارگرفتن در جايگاهى كه بيان شد (ساسة العباد)، تنها با رفع موانعى كه مشركان و مستكبران در طول تاريخ ايجاد كرده و مى كنند، ميسّر است. اعلان برائت از مشركان، براى رفع اين موانع و مزاحمتهاست، چنانكه پس از استقرار آنان در جايگاه خويش، اين اعلان و اظهار، براى رفع موانع است.


1- - وسائل الشيعه، ج 10، ص 252

ص: 130

فصل دوم: حج و سياست

فصل دوم: حج و سياست

اشاره

بدون شك حج عبادتى است داراى ابعاد گوناگونِ فردى، اجتماعى، معنوى، اقتصادى و فرهنگى و از جامعيتى برخوردار است كه در ميان عبادات ديگر، منحصر به فرد است؛ به طورى كه حضرت امام خمينى قدس سره در سخنى جامع و لطيف آن را «تمرين تشكّل يك جامعه توحيدى» دانسته اند، چرا كه در عين جامعيت ازنظر ابعاد، جامع عبادتهاى متعددى است كه اجزاى آن را تشكيل مى دهد.

حاوى نماز، در بعضى از موارد روزه، انفاق و قربانى، دعا و ذكر، سفر و تحمل مشقتهاى آن و طواف است و از آنجا كه هريك از آنها علاوه بر چهره ظاهرى، سرّى نهفته دارند، حج نيز داراى اسرار و رموز فراوانى است.

برخى از دانشمندان فقط اسرار معنوى آن را بازگو كرده اند و برخى اسرار اجتماعى را نيز مورد توجه قرار

ص: 131

داده اند. صاحب جواهر فقيه نامدار شيعه در اين زمينه بيانى دارد. او مى نويسد:

«حج از بزرگترين شعائر اسلام است و برترين عبادتى است كه انسانها بوسيله آن به خداى سبحان تقرّب مى جويند؛ زيرا در اين عبادت اذلال نفس و اتعاب و سختگيرى بر بدن و هجران خانواده و دورى از وطن و ترك عادات و پرهيز از لذتها و شهوتها و ناخواستنيها و مكروهات، و انفاق مال و دشوارى سفر و تحمل دشواريهاى فرودآمدن و حركت كردن، و رنج و مشقت امور ترسناك و ابتلا به معاشرت با نادانان و فرومايگان وجود دارد و در واقع نوعى رياضت نفسانى و طاعت مالى، و عبادت بدنى، قولى و عملى، وجودى و عدمى است و جمع همه اين ويژگيها، از خصوصيات حج است، در حالى كه در عبادات ديگر كه جامع تر از نماز در بين آنها وجود ندارد، چنين ويژگيهايى به چشم نمى خورد؛ مانند انواع پيروى ها، ولذا در حديث شريف وارد شده كه هيچ چيزى و هيچ پاداشى جز بهشت با «حج مقبول» معادل نيست.»

سپس بر «تصحيح نيّت و اخلاص» به عنوان يكى از مهمترين نكات در حج، تأكيد ورزيده اند؛ چرا كه حج

ص: 132

عبادتى علنى و اساساً مبتنى بر «اعلان و اظهار» است و چون در اين زمان از عوامل افتخار و ابهت و اعتبار اجتماعى شمرده شده ولازمه آن سفر و مشاهده بلاد گوناگون و آگاهى يافتن از وضعيت آنهاست، خوف غلتيدن در ريا و انگيزه هاى باطل در آن وجود دارد. آنگاه درخصوص «اسرار حج» فرموده اند:

«به هرحال حج اسرار و فوايد غير قابل شمارشى دارد، هرچند بر مشركان و ملحدان مخفى باشد ...؛ زيرا روشن است كه خداوند تعالى حج را واجب كرده و بر بندگانش متعيّن فرموده تا جلال و كبريايى و بلندمرتبگى و عظمت سلطنتش را آشكار نمايد و بندگى مردم و عبوديت آنان و ذلت و مسكنت ايشان را نشان دهد ...»

در ادامه افزوده اند:

«خداوند تعالى بيت الحرام را شرافت بخشيد و آن را به خود منتسب ساخت و براى شريعت خود برگزيد و محل قيام و مقصدى براى بندگان قرار داد تا از همه بلاد بدان رو آورند و محوريت آن را بپذيرند ...» (1) 170


1- - شيخ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 17، ص 214 تا 218، دار احياء التراث العربى.

ص: 133

ملاحظه كلمات فقيه كم نظيرى چون شيخ محمدحسن، صاحب جواهر، در تبيين عظمت حج و اسرار آن با آنچه كه امام خمينى در اين زمينه مطرح نموده، عمق عظمت و افق فكرى اين شخصيت بزرگ را نشان مى دهد. در كلمات صاحب جواهر جز دو جمله اخير كه اشاره به برخى از آيات قرآن مجيد است، مطالب قابل توجه ديگرى در ابعاد اجتماعى و سياسى حج به چشم نمى خورد.

حقيقت اين است كه اكثر دانشمندان اسلامى؛ اعم از عارفان، فقيهان و مفسران، حج را تنها «عبادتى» تلقى مى كنند كه «مجموعه اى از اعمال و مناسك و اذكار» است كه اسرارش نيز بر ما نامعلوم است. محى الدين ابن عربى كه پدر عرفان اسلامى ناميده شده، و مجموعه اى از معارف عميق را به عالم اسلام ارائه نموده، در بحث حج و در سه موضع (1) 171 درباره «تعبّدى بودن» اعمال و مناسك حج، كه قابل تعليل نيست، سخن گفته و صريح ترين سخنش درباره اعمال و مناسك حج چنين است:

«لأنّها افعال مخصوصة للَّه عز وجلّ بالقصد، ليس للعبد فيها منفعة دنيوية إلّاالقليل مِنَ


1- - الفتوحات المكّيه، ج 10، ص 140، 185، 455

ص: 134

الرياضة البدنيّة ولهذا تميّز حكم الحج عن سائر العبادات في اغلب أحواله وأفعاله في التعليل، فاكثره تعبّد محض لا يعقل له معنى عند الفقهاء فكان بذاته عين الحكمة ما وضع لحكمة موجبة وفيه أجر لا يكون في غيره من العبادات وفيه تجلّ الهى لا يكون في غيره من اعمال». (1) 172

«چون حج افعال مخصوصى است كه به قصد و نيت و صرفاً براى خداوند انجام مى شود، به طورى كه براى بنده جز اندكى رياضت بدنى، سودى ندارد، و به همين جهت حكم حج از عبادات ديگر در اكثر احوال و افعال، از جهت تعليل و حكمت تفاوت دارد، اكثر آنها تعبد محض است؛ به طورى كه نزد فقها معنايى براى آن متصوّر نيست. حج ذاتاً، عين حكمت است، و حكمت ديگرى در وضع و تشريع آن در كار نيست و در آن پاداشى است كه در عبادات ديگر نيست و در آن نوعى تجلّى الهى است كه در اعمال ديگر وجود ندارد.»

البته در ميان علماى اسلامى، شخصيتهايى نيز بوده اند


1- - همان، ص 455

ص: 135

كه به بخشى از ابعاد اجتماعى حج توجه داشته اند، اما شخصيتى كه بيش از همه، ابعاد اجتماعى و سياسى آن را تبيين نموده و اسرار و حِكَم آن را كشف و برملا كرده، حضرت امام خمينى بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران است.

از ديدگاه ايشان يك نگرش كلّى و مجموعى به اعمال و مناسك حج، با توجه به اسرار و حِكَم آنها كه در آيات و روايات نيز مشاهده مى شود، و با عنايت به مكان برگزارى حج، به ضميمه سابقه تاريخى آن در تاريخ انبيا و تاريخ اسلام كه در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سالها مركز سياستها و جنگها بوده است، به روشنى آميختگى حج را با سياست و زندگى دنيوى انسان نمايان مى سازد. براى روشن شدن اين مدعا، بر ابعاد گوناگون اين تكليف عبادى- سياسى گذرى مى كنيم. و قبل از ارائه محورهايى در اين زمينه، جملاتى از حضرت امام خمينى را، كه نگرش ايشان را نسبت به جامعيت حج نشان مى دهد، نقل مى كنيم:

«حج از روزى كه تولد پيدا كرده است، اهميت بعد سياسى اش كمتر از بعد عبادى اش نيست، بعد سياسى علاوه بر سياستش، خودش عبادت است.» (1) 173


1- - صحيفه نور، ج 18، ص 66

ص: 136

«اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما و همه انسانها آموخت كه قربانى در راه خدا پيش از آنكه جنبه توحيدى و عبادى داشته باشد، جنبه هاى سياسى و ارزشهاى اجتماعى دارد.» (1) 174

«نمى دانم ... از حج بيت اللَّه الحرام كه سرتاسر آن مشحون به سياست و سرّ جعل آن، قيام انسانها به قسط بر رفع ستمگرى ها و چپاولگرى هاست، كه سياست كلى انبياى عظام و خصوص حضرت رسول خاتم- صلوات اللَّه عليه- است، چه فهميده اند كه زائرين حرمين شريفين را به اسم اسلام از دخالت در سياست و حتى از شعار عليه اسرائيل و آمريكا منع و مسلمانان را به دلخواه آمريكا و اسرائيل و ساير دشمنان اسلام و برخلاف سيره پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام از دخالت در سياست منع مى كنند.» (2) 175

ملاحظه حكمت ها و فلسفه هاى اعمال و مناسك حج نيز تا حدود زيادى پيوستگى حج را با سياست، نمايان مى سازد. در حج علاوه بر ابعاد عبادى و معنوى، اهتمام به


1- همان، ص 94.
2- صحيفه نور، ج 15، ص 186، از پاسخ امام خمينى به نامه خالد بن عبدالعزيز، شاه عربستان، در تاريخ 18/ 7/ 60.

ص: 137

امور مسلمين در اقصى نقاط جهان، وحدت ميان ملتهاى مسلمان از هر قوم و مذهب و ملّيتى، معارفه مسلمانان، پاسخ به فرياد مظلومان و ستمديدگان، قيام به قسط، مبارزه با مظاهر شرك و بت پرستى، استقامت تا سرحدّ فداشدن، آگاهى دادن به ملتهاى مسلمان بلكه مستضعفان عالم و مواردى از اين قبيل همه و همه از اسرار و حِكَم حج محسوب مى شوند، كه از لابلاى آيات و احاديث و سيره نظرى و عملى انبيا استفاده مى شود. آيا حجى كه داراى چنين اسرارى باشد، مى تواند از سياست بيگانه باشد؟

هرگز.

1- بعد اجتماعى

بعد اجتماعىِ حج، آشكارتر از آن است كه محتاج توضيح باشد. حج عبادتى جمعى است، در عين آنكه داراى ابعاد فردى معنوى و عبادى نيز هست. بعد اجتماعى حج بسيار فراتر از بعد فردى آن است. گرچه يكى از اسرار حج، آن است كه انسان در اجتماع عظيم انسانها، درصدد خودسازى و ايجاد ارتباط معنوى با خدا باشد و خود را تنها احساس كند تا به ياد تنهايى روز محشر بيفتد، اما اين تنها يكى از اسرار بى شمار حج است.

ص: 138

جمع كردن مسلمانان از اقصى نقاط جهان، از اقوام و قبايل و ملّيتهاى گوناگون، با آداب و رسوم و رنگهاى مختلف، در يك زمان و در يك مكان، چيزى فراتر از عبادت فردى است. نمايش شكوه، عظمت و قدرت اسلام و مسلمين است. نمايش اتحاد و يكپارچگى يك امت بر حول يك محور، نمايش وحدت و يكرنگى و بدون هرگونه تبعيضى است.

«مكّه» را «بكّه» نام نهاده اند بخاطر ازدحام فراوان مردم در يك جا، (1) 176 به طورى كه زن و مرد، كوچك و بزرگ، پير و جوان، رييس و مرئوس، حاكم و رعيت و سياه و سفيد، در كنار يكديگر و به صورت فشرده مشغول عبادتند. چنانكه يكى ديگر از وجوه تسميه آن به «بكّه» آن است كه گردنكشان را به زير مى كشد و جبابره را به تعظيم وامى دارد. (2) 177 وجوه ديگرى نيز بر اين نامگذارى ذكر كرده اند كه از موضوع بحث ما خارج است. (3) 178 آثار و بركاتى كه بر بعد اجتماعى حج مترتب است، با اهميت و ارزشى كه اسلام براى اجتماع مسلمانان قائل


1- - لسان العرب، ج 1، ص 473
2- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 250
3- - نك: مجمع البحرين، ص 414

ص: 139

است چنانكه از تأكيد و سفارش به تكاليفى چون جمعه و جماعات استفاده مى شود- نمى تواند مغفول قانونگذار واقع شود.

اهتمام به امور مسلمين «مَن أصبَحَ لا يَهْتَمَّ بِأُمُور الْمُسْلِمِين، فَلَيْسَ مِنْهُم»، (1) 179 وحدت مسلمانان وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا، (2) 180 معارفه مردم در موسم حج (وجوب حج بر هر مسلمان مستطيع، فارغ از مليّت و قوميّت كه هرساله از همه بلاد در آنجا اجتماع مى كنند)، بت شكنى و مبارزه با شرك و بت پرستى (به تأسى از حضرت ابراهيم عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در حجّه الوداع)، پاسخ به فرياد مظلومان و ستمديدگان و دهها نمونه ديگر، همگى از آثار و بركات و منافع حج براى مردم است كه بر اجتماع مسلمين در حج مترتب مى شود.

اهتمام اسلام به اجتماع مسلمين، به اندازه اى است كه هم انزوا و رهبانيت را محكوم مى كند و هم به انحاء مختلف آنان را گرد مى آورد، هر روز به نماز جماعت در مساجد، و هر هفته به اجتماع در نماز جمعه، هر سال به


1- - بحار الانوار، ج 71، ص 339
2- - آل عمران: 103

ص: 140

اجتماع در نمازهاى عيد فطر و قربان و نيز اجتماع در بيت اللَّه الحرام ترغيب مى نمايد. برخى اجتماعات محلّى، برخى شهرى و برخى جهانى است. اسلام، موجبات اجتماع مردم را به طور طبيعى و بدون كمترين هزينه و زحمت فراهم كرده تا مردم از آثار و بركات آن بهره مند شوند؛ چرا كه خداوند از آن بى نياز است. مكاتب و دولتهاى ديگر براى جمع كردن مردم نيازمند تبليغات وسيع و مخارج سرسام آورند، درحالى كه در اسلام، مردم بر اساس تكليف دينى اجتماع مى كنند، چنانكه ائمه عليهم السلام مردم را به اجتماع در عزاى امام حسين عليه السلام ترغيب نمودند تا بدينوسيله مكتب حسينى زنده بماند.

2- بعد فرهنگى و اقتصادى

حج عبادتى است كه علاوه بر ابعاد معنوى، اجتماعى و سياسى، داراى ابعاد اقتصادى و فرهنگى هم هست.

مسلمانان، بلكه مستضعفان عالم بايد از منافع آن بهره مند گردند. قرآن كريم در زمينه آثار و بركات حج مى فرمايد:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا

ص: 141

رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. (1) 181

«و در ميان مردم براى (اداى) حج بانگ برآور تا (زائران) پياده و (سوار) بر هر شتر لاغرى- كه از هر راه دورى مى آيند- به سوى تو روى آورند، تا شاهد منافع خويش باشند و نام خدا را در روزهاى معلومى بر دامهاى زبان بسته اى كه روزى آنان كرده است، ببرند. پس، از آنها بخوريد و به درمانده مستمند بخورانيد.»

از منافعى كه مردم با اجتماع خويش در حج، مشاهده مى كنند، قربانى كردن دامهاست تا هم حجاج از آن بهره مند شوند و هم فقرا و مستمندان. چنانكه از روايات نيز درخصوص منافع حج استفاده مى شود كه كسى كه نذرى براى خانه خدا كند، از آنِ زائران خداست، مى فروشند و به افراد محتاج مى دهند. (2) 182 زمخشرى مفسر بنام اهل سنت معتقد است: مراد از «منافع» كه در آيه شريفه، نكره آورده شده، منافع اختصاصى حج است كه شامل منافع دنيوى و اخروى بوده


1- - حج: 27 و 28
2- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 354

ص: 142

و در ساير عبادات يافت نمى شود. (1) 183 البته اين معنا كه منافع حج منحصر به منافع دنيوى نيست و شامل منافع معنوى و اخروى مى شود، در آيات و احاديث متعددى بچشم مى خورد.

آيه شريفه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ، نشان مى دهد كه «مكه» عامل خير و بركت براى مردم است، چه اينكه مايه هدايت جهانيان مى باشد، لذا آثار و بركات آن اختصاص به مسلمانان ندارد. از همين آيه مى توان استفاده كرد كه بايد از بيت اللَّه الحرام و حج، منافعى عايد مردم جهان گردد، گذشته از اينكه مستمندان و گرسنگان سير شوند، مشكلاتشان نيز حل شود، از نعمت هدايت الهى بهره مند شوند، شرّ ظالمان و مستكبران از سرشان كوتاه گردد و حقوقشان استيفا شود ... آيا تأمين چنين منافعى براى مستضعفان عالم، جز با اعلان برائت از مستكبران و ستم پيشگان و رهايى از سلطه آنان ميسور است؟

شكى نيست كه برآورده شدن نيازهاى معنوى و دنيوى مسلمانان از رهگذر حج، از طرق غيرعادى و خارق العاده


1- - زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 152

ص: 143

منظور نظر نيست، بلكه با اهتمام مسلمانان به انجام واقعى حج و با عنايت به ابعاد معنوى و سياسى آن تحقق مى يابد.

يكى ديگر از بركات حج، «امنيت» است، هركس به اين مكان مقدس و حرم الهى وارد شود، مأمون است و اين امنيت البته امنيت تكوينى نيست بلكه تشريعى است، بدين معنا كه خداى سبحان قوانين و مقرراتى را وضع نموده كه نه تنها انسانها، بلكه حيوانات و گياهان نيز در امنيت بسر برند. اين نعمت از بركات وجود حضرت ابراهيم عليه السلام است كه با دعاى خود و اجابت دعايش از سوى خداى سبحان، براى مردم تحقق يافت. ومن دخله كان امناً. (1) 184

«رفع تبعيض» ميان اقشار مختلف مردم، غنى و فقير، مدير و كارمند و كارگر، تاجر و كاسب، حاكم و رعيت، از بركات فرهنگى حج بشمار مى رود و مايه دلگرمى طبقات پايين جامعه و مانع بوجود آمدن روح غرور و استكبار در طبقات بالاى جامعه مى شود، به علاوه كه چون حج تمرين زندگى توحيدى است، موجب تربيت و تزكيه نفوس مى شود تا در همه جوامع اسلامى تبعيض رخت بربندد.

قطع دست مستكبران و زورگويان از منابع مسلمين،


1- - آل عمران: 97

ص: 144

بركت ديگر حج است كه هم جنبه سياسى دارد كه استقلال سياسى مسلمين را به دنبال دارد و هم جنبه فرهنگى كه روح عزّت و استقلال را در جوامع اسلامى تقويت مى كند و هم جنبه اقتصادى؛ چرا كه ذخاير و منابع مسلمين صرف مسلمانان مى شود.

3- جايگاه حج در عبادات

حج داراى اهميتى است كه كمتر عبادتى اين اهميت و ويژگى ها را دارد. گرچه حَجّةالاسلام بر هر مكلفى يك مرتبه واجب است، امّا انجام مكرر آن، مورد تأكيد است؛ به طورى كه مكروه است زائر بيت اللَّه الحرام هنگام خروج قصد عدم بازگشت بدان را داشته باشد. اهميت برگزارى حج در موسم خاص آن، به اندازه اى است كه قانونگزار راضى به تعطيل آن نيست و درموقع لزوم، حاكم اسلامى مى تواند مردم را به اجبار روانه مكه نمايد تا حج بجاآورند (1) 185 و اگر داراى مكنت مالى نيستند، هزينه سفر آنان را از بيت المال تأمين نمايد. (2) 186 ثوابهاى فراوانى كه بر انجام مناسك حج مترتب


1- - وسائل الشيعه، ج 8، ص 15
2- - همان، ص 16

ص: 145

گرديده، همگى نشانگر اهميت اين عبادت است؛ عبادتى كه نمايش قدرت، عظمت، عزت، شوكت و وحدت مسلمانان است و همه ساله در برابر چشم جهانيان برگزار مى شود و رعبى در دل مشركان و مستكبران مى افكند.

حجى كه عزت مسلمانان را تأمين نكند و هيچ تأثيرى در رهاساختن آنان از سلطه مستكبران و استبدادپيشگان نداشته باشد، حج واقعى نيست. حجى كه نسبت به پايگاه قدرتمندان و مستكبران و اعمال و رفتار آنان بى تفاوت باشد و حتى موقعيت آنان را تثبيت كند و مايه تفاخر و تكاثر ثروت باشد، حج نيست. چنين حجى در عصر جاهليت نيز رايج بود و اساساً حج شعار دينى عرب جاهلى بود و اشراف و صاحب منصبان مكه از آن بهره هاى فراوان سياسى، اجتماعى و اقتصادى مى بردند. اسلام با ظهور خود بر «حج جاهلى» كه تأمين كننده منافع قدرتمندان و نژادپرستان و زورگويان جامعه بود، خط بطلان كشيد و «حج ابراهيمى» را احيا كرد. تفاوت حج ابراهيمى با حج جاهلى تنها به برداشتن چند بت سنگى و چوبى از خانه خدا نبود؛ چرا كه خطر مستكبران و طاغوتها به مراتب بيشتر از چند بت سنگى و چوبى است.

مرورى بر تاريخ زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و علما و

ص: 146

مجاهدان راهِ دين، نشان مى دهد كه چقدر از موسم حج و اجتماع مسلمين در راه افشاى چهره غاصبان و مستكبران و ستمگران بهره مى جستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در موسم حج از مسلمانان مى خواستند به گونه اى ظاهر شوند كه رعب در دل مشركان بيفكنند، شانه هاى خود را عريان كنند تا دشمن بازوان تواناى ايشان را مشاهده كند. (1) 187 پيامبر از مراسم حج براى زدن آخرين ضربه بر پيكر مشركان حجاز و فتح مكه و پاك كردن خانه خدا از مظاهر شرك و بت پرستى استفاده كرد و عظمت اين فتح و نصرت الهى سبب شد تا مردم گروه گروه به اسلام بگروند.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ* وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً (2) 188

فرياد برائت اميرمؤمنان على عليه السلام در منا و يوم الحج الأكبر كه ابلاغ برائت خدا و رسول او به مشركان بود، سخنرانى حضرت امام حسين عليه السلام در سال 58 هجرى و در


1- - مجمع البيان، ج 9، ص 127
2- - نصر: 1 و 2

ص: 147

زمان حاكميت بنى اميه در سرزمين منا و انتقاد شديد از عملكرد معاوية بن ابى سفيان و تأكيد بر رساندن پيامش به گوش مردم در شهرها، توسط زائران بيت اللَّه الحرام، (1) 189 وصيت امام باقر عليه السلام مبنى بر اقامه مراسم روضه خوانى در موسم حج و در سرزمين منا كه محل اجتماع همه زوار در يك زمان است، (2) 190 با هدف افشاى چهره ظالمان و ستمگران، همگى در اين راستا قابل تحليل است.


1- - احتجاج، امين الاسلام طبرسى، ج 2، ص 18 و 19، تحقيق شيخ ابراهيم بهادرى با اشراف شيخ جعفر سبحانى، دارالأسوة للطباعة والنشر.
2- - محمد باقر مجلسى، جلاء العيون، ص 692؛ نيز نك: تحليل حضرت امام خمينى از اين وصيت، صحيفه نور ج 16، ص 218

ص: 148

خاتمه: شبهات و القائات

خاتمه: شبهات و القائات

اشاره

بحثى كه در خاتمه اين مقاله مطرح است، پاسخ به پاره اى از شبهات و اشكالاتى است كه از سوى ناآگاهان، جاهلانِ متنسك و عالمانِ متهتّك القا گرديده است، شبهاتى كه يا جهل به اسلام و معارف آن و خودباختگى در برابر مكاتب ديگر منشأ آنهاست و يا علمى كه در خدمت دربارها و قدرتمندان است. به بعضى از شبهات در مباحث گذشته پاسخ داديم، ولى گشودن فصلى جداگانه براى پاسخگويى به شبهات، با توجه به رسوخ بعضى از آنها در اذهان مسلمانان امرى ضرورى است.

1- بيگانگى حج از سياست

در بخش دوم دلائل و شواهد پيوند حج و سياست را شرح داديم، در اين فرصت به پاره اى از شبهاتى

ص: 149

كه استعمارگران در القاى آن سهم بسزايى داشتند، مى پردازيم. قبل از پاسخ به اين شبهه، با استفاده از كلمات حضرت امام خمينى قدس سره كه در شبهه شناسى و برملا كردن انحرافات و كج انديشى ها و تصحيح انديشه ها نقش اساسى داشتند، به توضيح اين شبهه مى پردازيم:

«چه بسا جاهلان متنسك بگويند كه قداست خانه حق و كعبه معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمايى و اعلان برائت نبايد شكست و حج جاى عبادت و ذكر است، نه ميدان صف آرايى و رزم و نيز چه بسا عالمان متهتك القا كنند كه مبارزه و برائت و جنگ و ستيز كار دنياداران و دنياطلبان بوده و ورود در مسائل سياسى آن هم در ايام حج، دونِ شأن روحانيون و علما مى باشد.» (1) 191

على رغم «تصحيح انديشه ها» از سوى حضرت امام و برملاكردن انحرافات فكرىِ خوديها و القائات بيگانگان، هنوز فلسفه حج و پيوستگى عميق آن با سياست، براى مسلمانان آشكار نشده است. امام خمينى غربت اسلام و حج را در جوامع اسلامى از بزرگترين مصائب مى شمردند


1- - صحيفه نور، ج 20، ص 111

ص: 150

و مى فرمودند:

«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد، هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقيمانده است، ... چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليل گران مغرض و يا جيره خواران به عنوان فلسفه حج ترسيم شده است، اين است كه حج يك عبادت دسته جمعى و يك سفر زيارتى و سياحتى است.» (1) 192

«راحت طلبى» و «دنياخواهى» يكى از عوامل تفكر جدايى دين از سياست و حج از امور سياسى است؛ چرا كه لازمه پيوند دين با سياست، مجاهدت و ايثار و ازخودگذشتگى در مصاف با دشمنان و سلطه طلبان و استعمارگران است و تنها احرار و وارستگان از دنيا و زخارف آن، مرد اين ميدانند، چنانكه عامل وسوسه و القائات مغرضان و جيره خواران و بيگانگان مبنى بر بيگانگى دين از سياست بالأخص حج از امور سياسى،


1- همان، ص 229.

ص: 151

خوف و وحشت آنان از حضور دين در صحنه هاى اجتماعى و سياسى است. دين مقدس از نظر آنان دينى است كه فقط به امور عبادى بپردازد و حكومت و سياست را به سياستمداران بسپارد. آنان ضربات سهمگينى از حضور دين و عالمان دينى در عرصه سياست متحمل شده اند و تلاش زيادى را در جهت القاى اين تفكر شوم و انحرافى صرف كردند تا مسلمانان، خود صحنه را به نفع آنان ترك كنند و نيازى به مقابله جدّى آنان نباشد.

حضور ميرزاى شيرازى در يكصد سال قبل در عرصه سياست و مقابله با قرارداد ننگين رژى و نجات ملت مسلمان ايران از چنگال استعمار انگليس، قدرت دين و روحانيت را در صحنه اجتماع و سياست به نمايش گذاشت. اين حضور سرنوشت ساز، استعمارگران را به تأمل واداشت كه مانع گسترش و حضور اين قدرت در صحنه شوند و در صورت ناتوانى از مقابله روياروى، در صدد به انحراف كشاندن حضور آنان و نهضتهاى سياسى شان برآيند كه نهضت مشروطيت يكى از اين موارد است. استعمارگران بتدريج توانستند «جدايى دين از سياست» را القا كنند و به مسلمانان بباورانند.

امام خمينى با افشاگرى پرده از توطئه خطرناك دشمنان

ص: 152

برمى دارند و مى فرمايند:

«... اين كتاب سرچشمه همه چيز است، از عرفان و فلسفه تا ادب و سياست، تا بى خبران نگويند عرفان و فلسفه بافته ها و تخيلاتى بيش نيست و رياضت و سير و سلوك كار درويشان قلندر است يا اسلام به سياست و حكومت و اداره كشور چه كار دارد كه اين كار سلاطين و رؤساى جمهور و اهل دنياست يا اسلام دين صلح و سازش است و حتى از جنگ و جدال با ستمكاران برى است. و به سر قرآن آن آورند كه كليساى جاهل و سياستمداران بازيگر به سر دين مسيح عظيم الشأن آوردند.» (1) 193

سرنوشت دردناك مسيحيت كه معلول جهالت ارباب كليسا و بازيگرى سياستمداران است، بايد ما را به تأمل وادارد و احتمال آنكه استعمارگران، كه از اسلام به مراتب بيش از مسيحيت بيم دارند، با سوءاستفاده از جهالت و نادانى مقدسين كج فهم، مسلمانان را نيز به بازى گرفته و به همان سرنوشت دچار سازند، منتفى ندانيم. القاى اين مطلب كه اسلام دين صلح طلبى و سازش است و مبارزه و


1- همان، ص 19.

ص: 153

برائت از مشركان به اسلام ارتباطى ندارد، جزئى از همين طرح خطرناك است. هوشيارى مسلمين در معرفى اسلام ناب، بدون كمترين انعطافى ملتها را بيدار و به اسلام علاقمند كرده و اميد به آينده را در آنان زنده خواهد كرد، هرچند استعمارگران، ما را به «بنيادگرايى» متهم سازند. تبليغ بُعد «ظلم ستيزى» اسلام، حمايت از مظلومان و ستمديدگان عالم است و البته مستكبران و ستم پيشگان و مزدوران آنها را ناخرسند خواهد كرد. به اميد آنكه حج از هجران و غربت به درآيد و منشأ آثار و بركات فراوانى براى جوامع اسلامى گردد، به ويژه بُعدِ سياسى آن؛ چرا كه:

«از همه ابعاد آن مهجورتر و مورد غفلت تر، بُعد سياسى اين مناسك عظيم است كه دست خيانتكاران براى مهجوريت آن بيشتر در كار بوده و هست و خواهد بود.» (1) 194

شخصيتها و مصلحان بيدارى چون حضرت امام خمينى و استاد شهيد مطهرى، «جدايى دين از سياست» را تز استعمارى دانسته و راه خنثى كردن آن را بيدارى مسلمين و


1- - صحيفه نور، ج 19، ص 43.

ص: 154

آگاه كردن آنان و معرفى چهره واقعى مكتب مى دانستند و خودشان، بيشترين تلاش را در اين راه صرف كردند، به طورى كه سيره نظرى و عملى آنان، از بهترين منابع شناخت مكتب شمرده مى شود.

2- بدعت

اين اتهام از سوى كسانى مطرح مى شود كه دين را به خدمت دربارها درآورده و به ناچار مطابق ميل آنان سخن مى گويند. آخوندهاى دربارى و عالمان متهتك، اعلان برائت از مشركان را «بدعت» و «شرك» مى شمارند. البته چون بدعت يكى از مراتب شرك است، مى توان بدعت را نوعى شرك و شخص مبدع را مشرك (نه مشرك اصطلاحى و خارج از دايره اسلام) دانست، اما به شرط آنكه واقعاً «بدعت و نوآورى در دين» باشد، بدعت در شريعت مذموم و ممنوع است و به قول منطقيين در اين كبرى اختلاف و نزاعى نيست، اشكال و نزاع در اين بحث نيز صغروى است.

وهابيان كه در جمود و تحجّر، گوى سبقت را از خوارج و مقدسين نادان صدر اسلام ربوده اند و به جز اعتقادات خشك و ظاهرىِ خويش، همه اعتقادات فِرَق و مذاهب

ص: 155

ديگر اسلامى را مردود و گاهى شرك و كفر تخيّل مى كنند، در اين زمينه نيز چوب تكفير را بلند كرده و بر سر مناديان توحيد حقيقى و حج ابراهيمى مى كوبند. آنان بسان تحجّرگرايان تاريخ اسلام، با هر پديده نوظهورى مخالفت ورزيده و آن را بدعت و نوآورى در دين تصور مى كنند، در حالى كه به اعتراف دانشمندان فرق اسلامى، به هر پديده نوى بدعت گفته نمى شود.

يكى از علماى معاصر اهل سنت در اثر مفيد و ارزشمند خود كه مورد تأييد بسيارى از علماى اهل سنت قرار گرفته، در زمينه بدعت و تقسيمهايى كه از سوى برخى ارائه شده، بحث نموده و نكات سودمندى را متذكر شده است.

وى، با نقل تقسيم بدعت از سوى علماى سلف همچون سيوطى، محلّى، ابن حجر، نووى و امام عز بن عبدالسلام، به: بدعتهاى خوب و بدعتهاى بد، به كسانى كه با جهل و تعصب كوركورانه و با عقول ناقص و دركهاى بيمارگونه و تنگ نظرى، با هر پديده نو و اختراع مفيدى با حربه بدعت و اينكه هر بدعتى گمراهى است، مبارزه مى كنند، حمله ور شده است؛ چرا كه آنان بين انواع بدعت تفاوت قائل نشده اند، درحاليكه روح شريعت اسلام اقتضا مى كند كه بين انواع بدعت فرق قائل شويم و بگوييم، بدعتها بر دو

ص: 156

نوعند: «خوب» و «بد».

در مقابل، عده ديگرى با تمسك به سخن پيامبر كه «كلّ بدعة ضلالة» اين تقسيم را ناروا دانسته و تقسيم جديدى را ارائه كرده اند: بدعت دينى و دنيوى، بدعت دينى ممنوع و گمراهى است، ولى بدعت دنيوى مباح و مجاز است.

عالم معاصر و مؤلف كتاب، بر هر دو ديدگاه خرده گرفته است؛ چرا كه اشكال «منافات تقسيم بدعت به خوب و بد»، با عموم كلام پيامبر مشترك الورود است و بر تقسيم دوّم نيز وارد است. سپس بدعت ممنوع را همان بدعت دينى دانسته، ولى بدعت دنيوى را نيز به طوركلى مجاز ندانسته، بلكه برخى از موارد آن را خوب و مجاز و برخى ديگر را بد و ممنوع شمرده است. آنگاه خود بدعت را به شرعى و لغوى تقسيم كرده و تقسيم بدعت به خوب و بد را از آنِ «بدعت لغوى» دانسته، همان بدعتى كه در تقسيم دوم «بدعت دنيوى» شمرده شده است.

به هرحال براى گريز از تنگ نظريهاى جامد و خشك متحجّران در ميان اهل سنت، گروهى از علماى اهل سنت راههايى را ارائه كرده اند.

گذشته از ايرادها و اشكالاتى كه در مطالب فوق از ديدگاه اماميه وجود دارد و اينكه بدعت در دين به طوركلى

ص: 157

حرام و موجب گمراهى است و متصف به خوبى نخواهد شد، چنانكه مؤلف معاصر اهل سنت همين اشكال را به بيان ديگرى ارائه نموده است، مطالب گذشته فعلًا از حريم بحث ما خارج است، آنچه مربوط به بحث فعلى ما مى شود، اشاره اى به تعريف «بدعت» است تا روشن شود «برائت از مشركان» نه تنها بدعت و نوآورى در دين نيست، بلكه جزو دين و از اصول تفكيك ناپذير حج ابراهيمى است.

همين عالم مالكى در تعريف بدعت، مى گويد:

«إنّ الزيادة او الإختراع المذموم هنا هو الزيادة في أمر الدّين ليصير مِن أمر الدين والزيادة في الشريعة ليأخذ صبغة الشريعة فيصير شريعة متبعة منسوبة لصاحب الشريعة وهذا هو الذي حذر منه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بقوله: مَنْ أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه، فهو ردّ». (1) 195

در حقيقت زيادتى يا نوآورى مذموم، همان زيادتى در امر دين است، به طورى كه جزو دين گردد


1- سيد محمد بن علوى المالكى الحسنى، مفاهيم يجب أن تصحّح، ص 102 تا 106، دائرة الاوقاف والشؤون الاسلاميه، دبى.

ص: 158

و زيادتى در شريعت است؛ به طورى كه رنگ شريعت به خود گيرد و شريعت لازم الاتباعى شود كه به صاحب شريعت منتسب است، و اين زيادتى همان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه در امر ما چيزى را احداث كند كه جزو آن نيست، مردود است.»

علماى اماميه نيز در مباحث مختلف فقه، برخى از اعمال را بخاطر بدعت بودنش، تحريم كرده اند.

على رغم وجود اختلافات جزئى در اين موضوع، حرمت بدعت و تشريع، اجماعى بلكه ضرورى دين شمرده شده است.

شهيد ثانى معتقد است كه بدعت به حسب روايات، «چيزى است كه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوده است»، لذا اعم از حرام و مكروه است. محقق اردبيلى بر اين بيان خرده گرفته و در بحث «عدم جواز استعمال آب نجس در طهارت» احتمالاتى را در معناى «لا يجوز» در عبارت علّامه مطرح نموده است، يكى از احتمالات، «ترتب عقاب و مذمت» است كه مبتنى بر اعتقاد به مشروعيت تطهير با آب نجس و به عنوان طهارت شرعى مى باشد و چون چنين عملى با چنان اعتقادى همراه است، بدعت

ص: 159

شمرده مى شود و هر بدعتى، گمراهى است. (1) 196 فاضل نراقى در اثر نفيس خود «عوائد الأيام» وضع را به اين بحث اختصاص داده و ضمن نقل رواياتى در اين زمينه، نظر فقها را درباره بدعت اينگونه تبيين نموده است:

«بسيارى از اعلام مى گويند: اگر فلان عمل كه شرعى بودنش ثابت نشده، بدون قصد عبادت و ثبوت از ناحيه شارع و اطاعت او انجام گيرد، لغو است كه نه ثوابى بر آن مترتب مى شود و نه عقابى؛ ولى اگر كسى به قصد عبادت و اطاعت و با اعتقاد به عبادت بودنش انجام دهد، حرام و موجب عقاب است، چون بدعت و تشريع است و مقتضى اين سخن آن است كه بدعت، هر فعلى است كه به قصد عبادت و مشروعيت و اطاعت شارع انجام مى گيرد، بدون آنكه ثبوتش از ناحيه شرع، مسلّم باشد.»

فاضل نراقى بر اين تعريف خرده گرفته و پس از بحث و بررسى نظر خود را ارائه نموده است:

«هر فعلى كه از ناحيه شرع ثابت نشده باشد، انجام آن با اعتقاد به اينكه از ناحيه شرع است، ممكن نيست؛


1- مقدس اردبيلى، مجمع الفائده والبرهان، ج 1، ص 280، مؤسسة النشر الاسلامى.

ص: 160

ولى البته انجامش به عنوان اينكه از ناحيه شرع است يا آن را براى ديگرى شرعى قرار مى دهد، ممكن است و اين همان تشريع و ادخال در دين است، گرچه شخص متشرع، خود معتقد به ثبوتش از ناحيه شرع نباشد، و اين همان بدعت است.

بر همين اساس، بر نوآوريهاى خلفاى جور، بدعت اطلاق مى شود. مثل اذان سوم در روز جمعه، شستن پاها در وضو، شستن صورت در وضو براى بار سوم، جماعت در نمازهاى نافله با اينكه آنها معتقد به ثبوت از ناحيه شارع نبودند، بلكه خودشان آنها را در دين داخل كردند.

خلاصه مناط در «بدعت»، «تشريع» و «ادخال در دين»، قرار دادن چيزى است به عنوان شرع براى ديگرى، و ازجمله احكام شرع براى او، نه براى خود شخص؛ چرا كه چنين چيزى غيرممكن است. پس بدعت فعلى است كه غير شارع، بدون دليل شرعى آن را به عنوان يك امر شرعى براى ديگرى مقرّر كند، اما افعال خارج از اين محدوده، اصطلاحاً بدعت و تشريع نيست.» (1) 197


1- مولى احمد نراقى، عوائد الايام، ص 319 تا 326، مكتب الاعلام الاسلامى فى الحوزة العلميه.

ص: 161

سپس مؤيدى را از كلام صدوق ارائه نموده است.

با روشن شدن معناى «بدعت و تشريع» در كلمات علماى اهل سنت و فقهاى اماميه و پس از تبيين مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان، با استفاده از كتاب و سنت، و روشن شدن جايگاه برائت در دين و حج ابراهيمى، پوچى ادعاى «بدعت در دين»، آشكارتر گرديد؛ چرا كه «برائت از مشركان» يكى از اصول اساسى دين و حج است.

حقيقت آن است كه اشكالاتى از اين قبيل، بيش از آنكه صبغه دينى و علمى داشته باشد، «اتهام سياسى» و براى خارج كردن رقيب از صحنه است؛ چرا كه اقدامات فراوان «ضدّ دين» در برابر چشمان آخوندهاى دربارى، نه تنها بدعت شمرده نمى شود، بلكه گويى عين دين است. آيا سرسپردگى به كفار و اجانب و نوكرى آمريكاى جهانخوار، دشمن سرسخت اسلام و مسلمين، با دين منافاتى ندارد؟

آيا تحميق مردم و تحميل اعتقادات خود به آنان و منع استفاده از سخن ديگران، توصيه اسلام و پيامبر مكرّم اسلام است؟ آيا كشتن زائران خانه خدا در حرم امن الهى به جرم فرياد برائت از مشركان و در سرزمينى كه حيوانات و گياهان نيز امنيت دارند، دستور دين است؟

لذا منشأ اين اشكالات و اتهامات را بايد در جاى

ص: 162

ديگرى جستجو كرد، سياستگذاران و طرّاحانى كه از برگزارى مراسم اعلان برائت از مشركان متضرّر مى شوند، روشن است كه وقتى «راهپيمايى مكه و مدينه، بسته شدن شيرهاى نفت عربستان را بدنبال داشته باشد و به نابودى سرسپردگان شوروى و آمريكا، ختم شود.»، چه كسانى بايد مانع برگزارى مراسم برائت باشند.

3- جدال

مى گويند: قرآن حجاج بيت اللَّه الحرام را از جدال نهى مى كند و آيه شريفه وَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي اْلحَجِ (1) 198 را به عنوان مستند ادعاى خويش قرائت مى كنند.

اين هم از آن قبيل تحريفهايى است كه نه تازگى دارد و نه آخرين آن خواهد بود؛ تحريفى همچون تحريف عمروعاص كه سخن پيامبر را در حقّ عمار در جنگ صفّين، بدون آنكه انكار كند، واژگونه كرد و على عليه السلام را قاتل عمار معرفى نمود؛ چرا كه او، عمّار را به ميدان جنگ آورده بود!

هريك از واژه هاى «رفث» و «فسوق» و «جدال» در


1- - بقره: 197

ص: 163

آيه شريفه، معانى مشخصى دارد كه از سوى مفسران شيعه و سنى ذكر گرديده است، و در هيچ تفسيرى «برائت و انزجار از دشمنان خدا»، «جدال مورد نهى در آيه شريفه» شمرده نشده است.

در تفسير اين بخش از آيه شريفه، تحقيقاتى صورت گرفته، (1) 199 به طورى كه ما را از تفصيل در اين زمينه مستغنى مى كند.

اجمالًا آنكه معناى «لا جدال في الحج» در ميان علماى اهل سنت مورد اختلاف است و شش معنا در بعضى از تفاسير براى آن نقل كرده اند (2) 200 و البته هيچيك از آنها بر ادعاى واهى ايرادكنندگان منطبق نمى باشد.

امّا علما و مفسران اماميه به پيروى از ائمه معصومين عليهم السلام «جدال» را بر معناى خاصى حمل كرده اند و آن گفتن «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» است (3) 201 و ناظر به عملى است كه در


1- - نك: «درباره برپايى حج ابراهيمى»، عباسعلى عميد زنجانى، ص 123
2- - تفسير الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 1، ص 409
3- - وسائل الشيعه، ج 9، ص 108؛ الميزان ج 2، ص 80؛ جواهر الكلام، ج 18، ص 359 در اين اثر فقهى بر اين معنا از جدال و حرمت آن به كتاب، سنت و اجماع استدلال شده است؛ چنانكه در رساله هاى عمليه آمده است: «جدال كه عبارت از قسم خوردن با كلمات «بلى واللَّه» و «نه واللَّه» مى باشد، بر محرم حرام است، خواه قسم راست باشد يا دروغ، خواه در حال نزاع و ستيزه جويى باشد يا نباشد و بنابر احتياط واجب بايد از مطلق قسم خوردن به خداوند پرهيز شود. در پاره اى روايات نيز، «دشنام يا فخرفروشى»، جدال شمرده شده است كه احتياط واجب پرهيز از اين دو مى باشد.

ص: 164

جاهليّت بين مردم رواج داشت. اسلام براى جلوگيرى از سوگند خوردن، حتى اگر سوگند صادق باشد، آن را در مراسم حج تحريم نموده است. حتى اگر معناى لغوى هم مراد باشد كه به معناى «مجادله و مشاجره و نزاع» مى باشد، چنانكه علماى اهل سنت معتقدند، بازهم ارتباطى به «اعلان برائت از مشركان» ندارد؛ چرا كه اعلان برائت توسط زائر بيت اللَّه الحرام، از كافر و مشركى است كه به حريم خانه خدا راه ندارد و در آنجا حاضر نيست تا به نزاع و مشاجره بيانجامد، كسانى هم كه در حرم الهى حضور دارند، مسلمانان بلاد مختلف اند و هيچ زائرى با مسلمان نزاع ندارد. به علاوه اگر اعلان برائت از مشركان، «جدال ممنوع» است، چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر و سپس على بن ابيطالب عليه السلام را مأمور كرد تا برائت خدا و آن حضرت را در حج و سرزمين منا به اطلاع مردم برساند؟

ص: 165

بنظر مى رسد اين اشكال هم مانند اشكال گذشته، يك اتهام و بهانه، براى لكه دار كردن زائرانى است كه به عنوان اداى وظيفه دينى و سياسى خود، فرياد برائت از مشركان و مستكبران را سر مى دهند، و هيچ مبناى شرعى ندارد.

به علاوه كه، امام خمينى احياگر حج ابراهيمى و منادى بزرگ وحدت مسلمانان كه بيش از همه از اختلاف آنان رنج مى برد، هيچگاه راضى به بروز اختلاف و نزاع بين زائران خانه خدا، در كنار كعبه معظمه نبوده است، يكى از سرفصلهاى مهم پيامهاى او به حجاج در موسم حج، «دعوت به وحدت كلمه» بود، چگونه ممكن است پيروان او را بخاطر فرياد برائت از دشمنان اسلام و قرآن، به ايجاد نزاع و اختلاف متهم ساخت؟

جالب آنكه اين اتهامات از سوى كسانى مطرح مى شود كه تاريخ حياتشان مملوّ از اهانت و تكفير پيروان فرق گوناگون اسلامى است، كسانى كه در موسم حج بر منابر مسجدالحرام و مسجدالنبى تكيه زده و به بهانه هاى مختلف اعتقادات مسلمين را زير سؤال برده و آنان را به كفر و شرك متهم مى كنند!

اين نوشته را در پايان، با كلماتى پرنكته از حضرت امام

ص: 166

خمينى قدس سره خاتمه مى دهيم:

«مسلماً حج بى روح و بى تحرك و قيام، حج بى برائت، حج بى وحدت و حجّى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد، حج نيست. حج براى نزديك شدن و اتصال انسان به صاحب خانه است وحج تنها حركات و اعمال و لفظها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك، انسان به خدا نمى رسد. حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايدجستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذايل مادى و معنوى است. حج تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج، مناسك زندگى است و از آنجا كه جامعه امت اسلامى از هر نژاد و مليتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد صلى الله عليه و آله پيوند خورده و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكل يك زندگى توحيدى است.» (1) 202

(2) 203


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229
2- سيد جواد ورعى، مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1379.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109